silenta
پسندها
176

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مردم همیشه در آرزوی
    دیدار کسی هستند که
    به آنها یاری رساند
    تا بهترین " من _ " درون خود را کشف کنند،
    تا درون پنهان خود را باز یابند ؛
    و به آن اعتقاد پیدا کنند
    و در جستجوی بهترین خود باشند .
    هنگامی که از عهده انجام چنین کاری
    برای مردم بر آییم
    نباید از آن سر باز بزنیم .
    نباید فقط گوش شنونده ای باشیم .:gol::gol:
    " جبران خلیل جبران "
    ممنونم
    شما لطف داررین نسبت به من

    چه جالب، همین الان رفتین، منم بزودی میرم
    اعتقاد من بر اینه که :

    شادی و اتفاقهای خوب زندگی ، نمود عینی خدا به ما هستن .
    وقتی همه چیز هست و بر وفق مراده ، این خداست که داره خودش رو به ما نشون می ده
    خداوند عین زیبایی و شادیه .
    خدا الان در دلته ....برای همینه که الان شادی:gol:
    و اگر می خواهید خدا را بشناسید در پی کشف رازها نباشید
    بلکه به گرداگرد خویش نگاه کنید ؛
    او را خواهید دید که با کودکانتان سرگرم بازی است .
    و به آسمان بنگرید ؛
    او را خواهید دید که در میان ابرها گام بر می دارد ،
    در حالیکه دستهایش را در آذرخش دراز کرده است و در باران پایین می آید ،
    او را خواهید دید که در گلها می خندد ، آنگاه به پا می خیزد و در لابلای درختان ، دستانش را برای شما تکان می دهد.:gol:
    " جبران خلیل جبران "


    خدا را در آغوش کشیدم ...

    خدا زیاد هم بزرگ نیست

    خدا در آغوش من جا می شود ...

    شاید هم آغوش من خیلی بزرگ است !

    خدا پیشانی مرا می بوسد و من از لذت این بوسه مست می شوم ...

    خدا یک بار به من گفت:

    تو گناهکار مهربانی هستی !

    و من خوب می دانم که گناهان من چقدر غیر قابل بخششند ...

    و به یاد می آورم که او خداست و می بخشد ...!
    گر لایق ما نیست که ما یاد تو باشیم ، بگذار که در سایه ی دیوار تو باشیم


    دیروز می مردند و فراموش می شدند آرام آرام ، امروز چه زود از یاد رفته ایم بی آنکه بمیریم !


    دوست دارم کسی پیدا شود برایم حرف های خوب بزند ...

    قصه های خوب بگوید ...

    دوست دارم دست هایش بوی خدا بدهد ...

    خنده اش مرا یاد زندگی بیندازد !

    زندگی اش مرا یاد چیزهای خوب بیندازد ...

    یاد بچگی ام بیفتم ...

    دوست دارم بچگی ام را بغل کنم ...

    .

    .

    .

    دوست دارم کسی پیدا شود برایم قصه های خوب بگوید ...!
    چه دردی است در میان جمع بودن
    ولی درگوشه ای تنها نشستن
    برای دیگران چون کوه بودن
    ولی در چشم خود آرام شکستن
    برای هر لبی شعری سرودن
    ولی لبهای خود همواره بستن
    به نزد عاشقان چون سنگ خاموش
    ولی در بطن خود غوغا نشستن
    ستاره بخت هیچ کسی شوم نیست این ماهستیم که آسمان رابدتعبیرمیکنیم.
    بنی آدم سرشت از خاک دارد / اگر خاکی نباشد آدمی نیست


    من دختری بودم

    تنها در دنیای خودم

    آروزیم خانه ای بود در بین درختان ...

    من یک رویا داشتم

    که از بلندترین نقطه پرواز کنم !

    ...

    میان برگها قدم زدم

    و از خدا پرسیدم

    من کجا هستم ؟!

    ...

    ستاره ها به من لبخند زدند

    و خدا با خیالی آرام به من گفت

    در من ...

    ...

    حالا که زمان گذشته است

    و خاکستری شده ام

    آماده ام تا

    از بالاترین نقطه پرواز کنم

    ...

    وحالا میفهمم خدا به من چه گفت ...!
    سلام حال شما ...
    ممنون گلم خب من داداش مهدی بیدم دیگه ...
    خوشحالم از آشنایتون لحظات خوبی داشته باشی ...


    در ابتدای زمین

    کنار آسمان نشستیم

    و دعا کردیم

    شاید ...

    تمام آرزوهایمان

    باران شود ...

    ندانستیم

    تمام خاکسترمان را

    آب خواهد برد

    .

    .

    .

    با چشمهایی سرخ و سنگین

    به آرزوهای دور و دراز خوابهای کودکیمان

    نگاه می کنیم ...

    و بی هیچ قصه ای

    به خواب می رویم ...!
    یه شکل تازه ای بکش که نو باشه ؛
    اگه اونقدا-م خوب نباشه
    یه شعر تازه ای بگو که نو باشه ؛
    اگه اونقدا-م خوب نباشه
    یه چیز تازه ای بخون که نو باشه ؛
    اگه اونقدا-م خوب نباشه

    تو هم به کاری دست بزن -
    تو هم تو دنیای بزرگ
    یه چیزی یادگار بذار
    که نو باشه ؛
    اگه اونقدا-م خوب نباشه..... :gol:
    " شل سیلورستاین "
    [IMG]


    خاطرات کودکي من ... کودکي تو ...

    خوشبختي را

    به رنگ ديروزها

    ترسيم کرده اند ...

    روزها چه زود گذشت ...

    و ما چه ساده گم شديم ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا