silenta
پسندها
176

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • این بار تو چشمهایت را ببند
    تا من قایم شوم!
    چشمهایت را ببند وبشمار...
    از اول شروع کن
    از اولین نگاه حتی....
    بشمار!
    گره خوردن نگاه هامان را
    سادگی تو که نمی دانم کجا جا ماند را...
    چشمهای مهربانت را ببند وبشمار!
    چشمهایت را که باز کنی
    من رفته ام!
    و نوبتی هم که باشد...
    این بار نوبت توست
    که همه قصه ها را بگردی تا پیدایم کنی!!!

    :gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:


    به چشم بر هم زدنی

    مادرم کودکی هایم را

    گذاشت پشت در!

    همه چیز شد خاطره ای

    برای روزهای مبادا!

    برای روزهای "یادش بخیر"

    " ای کاش"و...

    اما نه من دکتر شدم

    و نه تو خلبان !

    تنها یادگاری آن روزها

    همان تیله های سیاه زیر کمد است

    که وقتی در خانه تکانی عید

    پیدایشان می کردیم

    از شادی، هر بار بزرگتر می شدیم ...

    حالا اما ...

    آداب این بزرگ شدن، گاهی عذابم می دهد!

    بزرگ شدنی که یادم داد

    به آدمها لبخند بزنم

    حتی اگر دوستشان ندارم!

    یاد گرفتم،گریه نکنم

    و بلند بلند نخندم!

    فریاد نکشم،اخم نکنم و ...

    یادم داد، دروغ بگویم!

    ...

    چه احمقانه بزرگ می شویم!

    بزرگ شدنی که رسیدن ندارد ...

    بازی...حرف...خنده...سلام... ندارد!

    آنچه مانده فقط

    سایه ی سیاهی از من است

    بر دیوار "دوستت ندارم"!

    با اینکه من مثل بازیهای کودکی

    هنوز لباس سفید بر تن دارم ...
    اشكالي نداره عزيزجان ..ايشالا به زودي با جمع دوستان آشنا ميشيد و از كنار با ما بودن لذت ميبريد...ميتونيد توي محافل شركت كنيد و به سرعت جذب دوستان صميمي سايت خواهيد شد.
    نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی / که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
    حافظ


    آدم ها مي ­آيند

    زندگي مي­ کنند

    مي­ ميرند

    و مي­ روند

    اما ...

    فاجعه­ ي زندگي تو

    آن هنگام آغاز مي­ شود

    که آدمي مي­ ميرد

    اما

    نمي رود !

    مي­ ماند ...

    و نبودنش در بودن تو

    چنان ته­ نشين مي شود

    که تو مي­ ميري در حالي که زنده­ اي

    و او زنده مي­ شود در حالي که مرده است ...!

    آزاده طاهائي
    سلام
    خوبین ؟

    مواظبم چشمم نیز هستم، نمیزارم زیاد بهش فشار بیاد

    ممنونم :gol:
    دوستت دارم هایت را باور دارم. مانند امضاهای آخرنامه ات .که میگفتی ازخون است. اما طعم انار میداد
    سلام
    خوبی ؟
    خوب همش پای سیستم هستم :دی
    دلم میخواد کمش کنم ولی خوب ...
    اما بیشتر شبا رو تمام وقت هستم معمولن، در روز هم چن بار میام

    ساعت 12 تا 6 معمولن

    ولی الان باید برم چون امروز 8 ساعت کلاس سنگین داشتم، خستم، صبح هم مطالعه چنتا درس، و البته باید صبح هم به کارام برسم اگه تنبلی نکنم، یا نیام سایت :دی

    :gol:

    شب خوبی داشته باشی ، شب خوش


    ...وقتی بزرگ میشی ، قدت کوتاه میشه ، آسمون بالا می ره و تو دیگه دستت به ابرها نمی رسه و برات مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چی بازی می کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتی لبخندشونم نمی بینی و ماه - همبازی قدیم تو - اونقدر کمرنگ میشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردی پیداش نمی کنی ...

    وقتی بزرگ میشی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی و در مراسم تدفین درختها شرکت می کنی و فاتحۀ تموم آوازها و پرنده ها رو می خونی و یه روز یادت می افته که تو سالهاست چشمهات رو گم کردی و دستات رو در کوچه های کودکی جا گذاشتی. اون روز دیگه خیلی دیر شده ...

    فردای اون روز تو رو به خاک می دهند و می گویند : " خیلی بزرگ بود " ...

    .

    .

    .

    ولی تو هنوز جا داری تا خیلی بزرگ بشی ، پس بیا و خجالت نکش و نترس ...!


    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی ...

    وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت میره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی پروانه های مرده ات رو خاک کنی براشون مراسم بگیری و برای پرپر شدن گلت گریه کنی ...

    وقتی بزرگ میشی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیدی و تازه کلی براشون رقصیده ای ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه نمی ترسی که نکنه فردا صبح خورشید نیاد ، حتی دلت نمی خواد پشت کوهها سرک بکشی و خونه خورشید رو از نزدیک ببینی ...

    دیگه دعا نمی کنی برای آسمون که دلش گرفته، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکای آسمون رو پاک می کردی ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا