آخه عزیزم نمیدونی من چقدر اذیت شدم واسه اسکیس...چقدر زحمت کشیدم ...چقدر شبهایی بود ک گربه میکردم و میخواستم جا بزنم اما دوستام و خونوادم حمایتم کردم...1 ماه رفتم تهران پانسیون..شب و روز کار کردم...کسایی رو دیدم تو کارگاه مرکز معماری ک گریه ام میگرفت به حال معماریه ایران ک چ کسایی میخوان ارشد بگیرند...شماها کار نهایت 10 نفر رو دیدی...اما من کار 100 نفر رو میدیدم...یه ایده های مزخرفی یه طرحهایی...حالا اونها به کار یه ترسیم فنی هایی...خواهر زاده من ک 7 سالشه الان درک میکنه من ک کار جلوش انجام میدم چ کاری خوبه چ کاری بد...بعد اونها با چ اعتماد بنفسهایی...البته تقصیری هم نداشتنها...پشتشون به رتبه خوبشون گرم بود...رتبه های 19 به من و پشتکارم حسودی کرد...چه رتبه هایی ک اونجا از من فاصله گگرفتن و کسی ک هم اتاقیم بود باهام ضد شد...درصورتی ک رتیه اونو 6 برابر میکردی میشد رتبه من...ساری اومدم ...ک شبی رو روز کردم تو جاده تهران ساری موقع رفت و برگشت....خیلی ناراحتم اما خودمو گول میزنمو میگم چوب رتبه مرجله اولو داری میخوری...