صدای گریه نوزاد بلند شد. انگار به دنیا آمده بود...
اهل خانه بر سرم ریختند ، رسم بر مژدگانی بود.
مادر می گفت چشم بد دور باد اسپندی دود کنید
پدرم مـــی گفت خون کنید گوســـفندی یا مرغی
خواهرم می گفت تخم مرغ بشکنید نوزاد در امان باد
برادرم می گفت روحانی بیاورید دعایی بنویسد با الصاق سنجاق
دایه می گفت یاسین بخوانید و صد انعام ، آویزه گردن از من
اما من بی اعتنا نهال درختی کاشتم ،که باشد یادگاری برای آینده
---------------------------------------------------
یادمان باشد میراث گذشتگان اجبار نیست.