دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته،با تو سخن میگویم
بسان ابر با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من ریشه های ترا دریافته ام
زیرا که صدای من با صدای تو آشناست....
نگاه کن که ناگهان چه زود دیر میشود , نگاهه من دوباره باز هم اسیر میشود , ازین کوچه ها دلم رنگه غصه ها گرفت , کجا ره بجویمت که قلب من پیر میشود (نوشین) 11/7/89
نوشین همه ی بچه های اینجا اونجا هم هستن از ستی گرفته تا من http://www.noandishaan.com/forums/index.php
من اونجا یوزرم همینه عضو شدی بهم بوگو
ولی من برام یه سوال پیش اومده اخه این همه تغییر لازم بود؟
همیشه من چنین مجنون نبودم
ز عقل و عافیت بیرون نبودم
چو تو عاقل بدم من نیز روزی
چنین دیوانه و مفتون نبودم
مثال دلبران صیاد بودن
مثال دل میان خون نبودم
درین بودم که این چونست و آن چون
چنین حیران آن بی چون نبودم
تو باری،عاقلی بنشین،بیندیش
کز اول بوده ام،اکنون نبودم
همی جستم فزونی بر همه کس
چو صید عشق روزافزون نبودم
چو دود از حرص بالا می دویدم
به معنی جز سوی هامون نبودم
چو گنج از خاک بیرون اوفتادم
که گنجی بودم و قارون نبودم