هم چنان كه مى گذرى به همه چيز نگاه كن و در هيچ جا درنگ مكن ...
به خود بگو كه تنها خداست كه گذرا نيست ...
تنها خداست كه نمى توان در انتظارش بود ... در انتظار خدا بودن يعنى در نيافتن اين كه او را هم اكنون در وجود خود دارى ...!
امروز خرید کردم! امروز از دختری دو شاخه گل مریم خریدم... امروز از پسر سر چهار راه روزنامه خریدم... امروز پسری نابینا قسمم داد٬ از او فال انبیاء خریدم...امروز پیرزنی با چهره تکیده و قدی خمیده جلویم را گرفت٬ از او یک آدامس بادکنکی خریدم... امروز از زن چادری کنار مترو یک روسري خریدم... امروز دخترکی در مترو نگاهم کرد٬ از او فال حافظ خریدم... امروز از مرد ویولون زن نابینایی یک نغمه ناکوک خریدم٬ دعایم کرد................ امروز آفتاب مهربان بود و من یک جو معرفت خریدم.......
من از خورشيد خيلي سپاسگزارم! خورشيد شب نداشت ... ماه نداشت ... ستاره نداشت ... خواب نداشت ... با وجود اين، هر روز صبح زود مرا از خواب بيدار مي كرد ...!
پسرک
در سرما
در خیابان آدامس می فروشد !
و تو بی اعتنا از کنارش می گذری ...
او با چشمانش تو را دعا می کند
و تو او را نفرین !
و
چه ساده می شود از کنار زندگی گذشت ...!
آخر می دانی: من هر وقت زیاد خوشحالم گریه ام می گیرد !
و من هر وقت دخترک گل فروش را میان نقطه بازی ماشین ها می بینم گریه ام می گیرد ...
مگر نه اینکه خدا بی نهایت است؟... من شاهدم خود خدا گفت که من تکه ای از اویم !
شاید ابرها فقط یک خیال کودکانه اند... آبی بزرگ... آبی بزرگی که روزی دخترکی قصد داشت هر وقت بزرگ شد، پنبه ها را از بالای نردبانی که در دور دست های کوچک می گذاشت بچیند ...
خدا هم آبی بزرگ تر تر است پس یک تکه از آن به اندازه ی بزرگی ابرهاست ...
پنجره را بازکن!
چشمانت را به آغوش آبی آسمان بسپار وقطره قطره باران را تنفس کن
بوی خاک خیس و نمناک...
ببین!
صدای پای باران که می آید رودخانه بی قرار ترمی شود وموج هایش درهیاهوی قطرات می شکند!
ببین!
قطرات باران سرزده پشت شیشه بخارگرفته ی اتاقت جاخوش می کنند
وبا کنجکاوی به خلوت تو سرک می کشند
پنجره را باز کن...
وبه قطرات نرم باران فرصت بده تا طراوتشان را با کلبه ی خاک گرفته ی ذهنت شریک شوند
تنهايی ات را فراموش کن وهمگام با قطرات باران نرم نرمک پایین بیا
بیا وهمراه او به صورت لطیف غنچه ها بوسه بزن وگل هاراازخواب بیدار کن ...
نترس!
بگذار پرنده ی خیالت زیر باران کمی خیس شود
بگذار زیرباران پرواز کردن را بیاموزد!
آن وقت است که می توانی کمی آنطرف ترازخورشید را ببینی
روی خانه ی نرم ابر ها پاورچین پاورچین راه بروی وسکوت تلخ ستاره رابشکنی
باور کن...
اگرپنجره راباز کنی
رنگین کمان دور از دسترس نخواهدبود...!