زير نور مهتاب ، بودن را باور كن ، بوسيدن را به خاطر بسپار و آغوشت را در تن نقره اي ماه جاري كن ، و دستانت را نردباني كن براي رفتن به عرش مهرباني و چشمانت را منتظر بگذار براي زلال ترين ديدار زير نور مهتاب ، باور كن هر چيزي كه بودن را و ماندن را به تو هديه ميكند . و فراموش كن هرچيزي كه تاريكي را به تو مي سپارد
منو ببر به شهر عشق گلايه هاتو خط بزن تو آرزوي آخري
اگه پر از مصيبتي غمهاتو هديه كن به من كه آبرومو ميخري
يه نيمه جون زخميم
بيا بيا نفس بده نفس تويي هوا تويي
داغ چشاتو وا كن و ستاره هامو پس بده كه مالك صدام تويي
خواب و رویا بزرگرترین سرمایه بشر در اغاز زندگی و پس از ان است.
هم چنانکه لئورناردو داوینچی در سن دوازده سالگی با خود پیمان بست که یک روز از بزرگترین هنرمندان جهان می شود و روزی فرا خواهد رسید که با پادشاهان زندگی خواهد کرد و با شاهزادگان قدم خواهد زد
اگر هرگز رویایی نداشته باشید , پس هیچ وقت رویایی نخواهید داشت که به حقیقت بپیوندد
روی دیوار گلی
توی یک کوچه ی خلوت زه همه نفرت و کین
پشت یک شهر قدیمیه مخوف
که همه مردمکانش رفته بودند به یک خواب عمیق
خاطرات دل خود را به(با) سر سوخته چوبی
منِ (ِ) از قافله جا مانده نوشتم چنین:
زندگی بازی یک کودک ده ساله ی نادان صفتی است
که اگر داد زنی بر سر او می شکند
نگهش دار که گر آرامید
به سبک بالی از او دل برچین!!