mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ای طنین نام تو بر گوش من ای پناه گریه ی خاموش من

    همچو باران مهربان بر من ببار ای که هستی مثل ابر نو بهار
    گاه باید رویید در پسِ این باران
    گاه باید خندید بر غمی بی‌پایان…
    این جمله زیبا رو آقای حسین پناهی برای مادر بزرگوارشون گفتن درود بر تمام مادرای دنیاااااااااااااااااااا
    زیر باران بیا قدم بزنیم

    حرف نشنیده ای به هم بزنیم


    نو بگوییم و نو بیندیشیم

    عادت کهنه را به هم بزنیم

    و ز باران، کمی بیاموزیم

    که بباریم و حرف کم بزنیم

    کم بباریم اگر، ولی همه جا

    عالمی را به چهره نم بزنیم

    سخن از عشق، خود به خود زیباست

    سخن عاشقانه ای به هم بزنیم

    قلم زندگی به دل است

    زندگی را بیا رقم بزنیم

    سالکم قطره ها در انتظار تواند

    زیر باران بیا قدم بزنیم

    کلماتم را

    در جوی سحر می شویم



    لحظه هایم را

    در روشنی باران ها



    تا برای تو شعری بسرایم روشن

    تا که بی دغدغه

    بی ابهام



    سخنانم را

    در حضور باد

    -این سالک دشت و هامون-



    با تو بی پرده بگویم

    .
    .



    «شعر از دکتر شفیعی کدکنی»
    بوی باران تازه می‌ آید
    نکند بوی چشم تر باشد

    نکند موسم سفر باشد
    ساربان خفته و بی‌‌خبر باشد....
    سلام حضرت باران مرا کمـــــی ترکن !

    دوباره بچگـــــی ام را بیـــا معطــــر کن

    حیاط خانه ی هاجر هنوز یادت هست؟

    بیـــا دوباره همانجا ، بیـــــا و جرجر کن

    سلام حضرت باران چرا غریبه شــدی ؟

    بیــــا دوباره برقصان بیـــــــا و بـــاور کن
    دیروز یک سال تمام شد. یک سال بود که دنبال تو می گشتم. اما تو همین جا گوشه ی همین خاطرات گم شده، جا مانده بودی و من به اشتباه تو را از باران، از شب و از هر چه که فکرش را بکنی طلب کردم. زود به خوابم بیا اسمت را بگو تا دوباره به خاطر بیاورم نامت چه بود و کجا گمت کردم. تو باید همان سلام های مهربانی باشی که مدت ها است پنهان شده اند و هنوز فرصت نکرده اند از جلدشان بیرون بیایند. دیر یا زود باید پیدایت شود. همین حوالی. تو همان حرفی هستی که باید به زبان بیاورم. نمی خواهم خودم را گول بزنم اما دلم به آمدنت روشن است. آنقدر روشن که دوست دارم همین حالا خودم را برای یک سلام آماده کنم. پس هر چه زود تر خودت را نشان بده. به اسقبالم بیا و سلام کن. قبل از اینکه تو را با یک خدانگهدار ساده به دیگران بسپارم.
    باران باش و ببار ،

    نپرس کاسه های خالی از آن کیست.

    “کوروش کبیر”
    برایت آرزو دارم

    که نور نازک قلبت٬ به تاریکی نیامیزد.

    که چشمانت٬به زیبایی ببیند زندگی ها را.

    چو باران٬آبی و زیبا

    بباری٬شادمانه روی گرد غم

    به دور از دل گرفتن ها.

    برایت آرزو دارم

    به تنهایی نیالاید

    خدا٬ این قلب پاکت را

    و همواره به دستانت بیاویزد

    چراغ راه خوشبختی.

    بدانی آنچه را اینک نمیدانی.

    برایت آرزو دارم

    سعادت را٬طراوت را٬

    بهشت و بهترین بهترین ها را.

    عزیز روز های من

    خدا را می دهم سو گند

    که در قلبم برای تو

    خدارا آرزو دارم.
    انتظار بارانت سخت هم که باشد فقط به خیال آمدنت

    "خیس خیسم"

    در بیشه زار یادها
    شب بود و ابر تیره و هنگامه باد
    ناگاه برگ زرد ماه از شاخه افتاد!
    من ماندم و تاریکی و امواج اوهام
    در جنگل یاد!
    آسیمه سر ٬ در بیشه زاران می دویدم
    فریادها برمی کشیدم
    دردعجیبی چنگ زن در تارو پودم
    من٬ ماه خود را
    گم کرده بودم!
    از پیش من صف های انبوه درختان می گذشتند
    بی ماه من این ها چه زشتند !
    آیا شما آن ماه زیبا را ندیدید؟
    آیا شما او را نچیدید؟
    ناگاه دیدم فوج اشباح
    دست کسی را می کشند از دور٬ با زور
    پیش من آوردند و گفتند:
    اهریمن است این!
    خودکامه باد !
    دیوانه مستی که نفرین ها بر او باد !
    ماه شما را
    این سنگدل از شاخه چیده ست!
    او را همه شب تا سحر در بر کشیده ست!
    آنگاه تا اعماق جنگل پرکشیده ست
    من دست هایم را به سوی آن سیه چنگال بردم
    شاید گلویش را فشردم!
    چیزی دگر یادم نمی آید از ین بیش
    از خشم ٬یا افسوس ٬کم کم رفتم از خویش !
    در بیشه زار یادها٬تنهای تنها
    افتاده بودم٬باد در دست!
    در آسمان صبحدم ٬ماه
    می رفت سرمست!
    فریدون مشیری
    برکه اي در همين نزديکي ست

    با نيلوفري در آن

    در انتظار ديدار ساحل

    آه

    چه انتظاري عبث

    هرگز نشود اين ديدار

    تا زماني که اشک برگهايش در برکه جاريست

    نرسد به ساحل

    بیـــا بـــاران

    زمین جای قشنگیست

    کوچه ها دلتنگ توهستن

    غباری سیاه بر دل مردم نشسته

    اینجا همه چشم انتظار بوسه ی خدایند

    بیـــا بـــاران

    پیاله های ما خالیست

    اینجا تمام حس ها مرده اند

    ببر با خود این غبار گناه را

    بیـــا بـــاران

    من از جنس زمینم

    سیاهی روی من گواه نیست

    سنگی دل های مان

    از طوفان وسوسه هاست

    بیـــا بـــاران

    تنها هوس شیرین ما

    بوی نم خاکست

    بوی تازگی

    بوی رحمت خدا

    بیـــا بـــاران
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا