گفتی : دوستت دارمـ ... و رفتی ! من حیرت کردمـ ... از دور سایهـ هایی غریب می آمد از جنس دلتنگی ، اندوه ، غربت ، تنهایی و شـــاید ... عــشــق ! با خود گفتمـ هرگز دوستت نخواهم داشت ... گفتم عشق را نمیخواهمـ ... ترسیدمـ و گریختمـ ! رفتمـ تا پایان هر چهـ کهـ بود و گم شدمـــ ... و این ها پیش از قصهـ ی لبخند ِ تو بود .......