آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید: بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمی را از لخته خونی آفرید، بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است، همو که با قلم آموخت، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت . . .
عید مبعث مبارک باد .
سلام آبجی حالتون چطوره؟
دلمون براتون تنگیده بود ... گفتیم یه هفته است که ازتون بی خبریم ...
فکر میکنیم هنوز از ضیافت بر نگشتین!
هر جا هستین تنتون سالم باشه ...