island1991
پسندها
2,320

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ﺑﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺑﺎﺭﯾﺪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ
    ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺣﺎﻃﻪ ﮐﺮﺩﻡ
    ﺩﺭ ﺑَﺮَﺕ ﮔﺮﻓﺘﻢ
    ﮔﻮﻧﻪ‌ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩﻡ
    ﺷﺎﻧﻪ‌ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ
    ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﭘﺎﺭﻩ ﺭﯾﺨﺘﻢ
    ﭘﯿﺶِ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ

    ﺑﺮ ﻣﻦ ﭘﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ
    ﮐﻮﺑﯿﺪﻩ‌ﺗﺮ ﺳﺨﺖ‌ﺗﺮ ﻣﺤﮑﻢ‌ﺗﺮ ﺷﺪﻡ

    ﺗﺎﺑﯿﺪﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ
    ﺁﺏ ﺷﺪﻡ
    ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺧﺎﻧﻪ‌ﺍﯼ ﺑﺴﺎﺯﯾﻢ

    ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﯼ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ

    ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭﯾﭽﻪ‌ﺍﯼ ﮐﺎﻓﯽ‌ﺍﺳﺖ

    ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ

    ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ‌ﻫﺎﯼ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ
    اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح...صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
    سواد زلف سياه تو جاعل الظلمات...بياض روي چو ماه تو فالق الاصباح
    ز چين زلف کمندت کسي نيافت خلاص...از آن کمانچه ابرو و تير چشم نجاح
    ز ديده ام شده يک چشمه در کنار روان...که آشنا نکند در ميان آن ملاح
    لب چو آب حيات تو هست قوت جان...وجود خاکي ما را از اوست ذکر رواح
    بداد لعل لبت بوسه اي به صد زاري...گرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح
    دعاي جان تو ورد زبان مشتاقان...هميشه تا که بود متصل مسا و صباح
    صلاح و توبه و تقوي ز ما مجو حافظ...ز رند و عاشق و مجنون کسي نيافت صلاح
    قسمت اول
    حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه فرق ميکنه
    گفت : يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه
    گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال ميشم بتونم کمکتون کنم
    گفت: دارم ميميرم
    گفتم: يعني چي؟
    گفت: یعنی دارم ميميرم ديگه
    گفتم: دکتر ديگه اي، خارج از کشور؟
    گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد.
    گفتم: خدا کريمه، انشالله که بهت سلامتي ميده
    با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بميرم، خدا کريم نيست؟
    فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه گول ماليد سرش
    گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟
    گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم
    از خونه بيرون نميومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
    تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم،
    خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار کردم،
    اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار اين حال منو کسي نداشت،
    خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد
    با خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتني ام و اونا انگار نه
    سرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتم
    ممنون نسترن گلی خودم:Dخیلی عاااااااااااااااااااااااالی بود
    قسمت دوم
    بين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتم
    ماشين عروس که ميديدم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردم
    گدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و بدون اينکه حساب کتاب کنم کمک ميکردم
    مثل پير مردا برا همه جوونا آرزوي خوشبختي ميکردم
    الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد و ناز و خوردني شدم
    حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آيا خدا اين خوب شدن و قبول ميکنه؟
    گفتم: بله، اونجور که يادگرفتم و به نظرم ميرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزيزه
    آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر
    داشت ميرفت
    گفتم: راستي نگفتي چقدر وقت داري؟
    گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!!
    يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت چيه؟
    گفت: بيمار نيستم!
    هم کفرم داشت در ميومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار ميشدم گفتم: پس چي؟
    گفت: فهميدم مردنيم،
    رفتم دکتر گفتم: ميتونيد کاري کنيد که نميرم گفتن: نه گفتم: خارج چي؟ و باز گفتند : نه!
    خلاصه ما رفتني هستيم کي ش فرقي داره مگه؟
    باز خنديد و رفت و دل منو با خودش برد
    گیر دادیااااااا....اینی که من میبینم که فوق العادست.....دیگه پس به تو میگیم نیساکو (نسترن+پیکاسو).
    عزیزم من دیگه میرم....شبت خوب
    سلام عزیزم
    ممنون
    عالی بود گلیجان
    بووووووووووووووس
    :biggrin::biggrin::biggrin:....شوخی کردم میخواسم ببینم واقعا یکی با فکر من میخوابه؟؟؟؟!!؟!؟!؟!؟!:biggrin::biggrin::biggrin:
    راستی نسترن البومت عالی بود...کارات فوق العادست....با اجازت همون اولی رو برداشتم.
    ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ
    ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ
    ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ
    ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎ
    ﺍﺯ ﺗﺸﻨﮕﯽ،
    ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﻨﺎﮎ
    ﺩﺭﺧﺖ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺳﺎﻟﺨﻮﺭﺩﻩ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ
    ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﺶ
    ﺁﻭﺍﺯ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﺩﯾﮕﺮ
    ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ !!!
    ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ
    ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ
    ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ
    ﺻﻮﺭﺕ ﺯﺧﻤﯽ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺭﺍ
    ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﻗﻔﺲ
    ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ؟
    ﮔﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ..
    ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺁﻭﺍﺯ ﮔﻠﻮﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ
    ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﻬﻤﻪ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ.
    ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ
    ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ
    ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻡ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ
    ﺍﺯ ﺭﺅﯾﺎﻫﺎﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ
    ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﻣﺎﺗﻢ ﺯﺩﻩ
    ﻣﯿﺎﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﭼﮏ ﭼﮏ ﺑﺎﺭﺍﻥ
    ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ
    ﺭﻭﯼ ﺳﻘﻒ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺷﺐ.
    ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ
    ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ، ﻭﺭﻕ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺑﺮﮒ ﺑﺮﮒ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﺭﺍ.......
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا