یه دونه بگیرید
عاشقش می شید
خیلی باهوشه
من خیلی خاطره خوب دارم با اردکم
همیشه شبا کنار تختم ، روی صندلی تو تختش می خوابوندمش ، صبح که بیدار می شدم اومده بود بین دستام سرش را هم گذاشته بود کنار سرم خوابیده بود

همین که من گوشه چشام را باز می کردم می فهمید بیدارم ، غیر ممکن بود بزاره دیگه بخوابم

مجبورم می کرد برم غذاش را بدم ، بعد دوباره بیام بخوابم

واقعا خیلی دوست داشتنی بود
فقط یه کم وقتی شامپوش می زدم مقاومت می کرد دور تا دور حمام طواف می کرد
