اهل دانشگاهم
جانمازم نقشه
قبله ام اتلیه
استادی دارم، بهتر از اب روان
دوستانی، بهتر از برگ درخت
رشته ام معماری است
گاه گاهی می کشم من نقشه
می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست که در ان زندانی است
دلتان زنده شود
چه خیالی؟ چه خیالی؟ می دانم
گپ زدن بیهوده است
خوب می دانم، دانشم بیهوده است
بس نخوابیدم من
نقشه هایم را وقتی می کشم
که خروس می کشد خمیازه
روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم، خرده عقلی، سر سوزن ذوقی
اما دل خوش سیری چند
خوب یادم است مدرسه جای ازادی بود
نمره بی خواهش می اوردیم
و کلاس چقدر زیبا بود
و معلم چقدر حوصله داشت
درس خواندن ان روز مثل یک بازی بود
کم کم دور شدم از انجا
بار خود را بستم
عاقبت رفتم در دانشگاه
به محیط خشن اموزش
و به دانشکده معماری سرایت کردم
چیز ها دیدم در دانشگاه
بارش اشک از نمره تک
جنگ اموزش با دانشجو
حذف یک درس به فرماندهی کامپیوتر
قتل یک لبخند در اخر ترم
همه را من دیدم
ولی باید همیشه در این دانشگاه به دنبال اساتید بدویم
و ما بدانیم که اگر سلف نباشد همگی می میریم