kaghaz rangi May 17, 2010 اهان...یکی از عادتاش هم اینه که وقتی میخواد چیزی تایپ کنه بلند بلند میخونه... جوری که یکی ندونه فکر میکنه داره با خودش صحبت میکنه
اهان...یکی از عادتاش هم اینه که وقتی میخواد چیزی تایپ کنه بلند بلند میخونه... جوری که یکی ندونه فکر میکنه داره با خودش صحبت میکنه
Alireza_2003 May 17, 2010 بیچاره بیاد شونصد تا پیغام داره. گناه داره باز میاد عصبی میشه تاپیکای منو فنا میکنه
عطر بارون May 17, 2010 من خیلی دوس دارم باغبان افسون و کاغذ رنگی و گلابتون و جوجو و پیرجو و حمیدو امیرو ببینم
زهرا فرشید May 17, 2010 مریمممممممم = سرعت تایپم خوبه که ...چیکار کنم یه دست و یه انگشت عادتمههه امیر که اره خودش نیومد بغل والا من واقعا حس مادری بهش دارم بغلشم شاید میکردم
مریمممممممم = سرعت تایپم خوبه که ...چیکار کنم یه دست و یه انگشت عادتمههه امیر که اره خودش نیومد بغل والا من واقعا حس مادری بهش دارم بغلشم شاید میکردم
Yu_Mi May 17, 2010 آها نه جای بهتر کشتیم نبود خواستیم بریم پروفایل ادمین ترسیدیم تازه امرو تولدشه خواستیم سولپیلیز شده
عطر بارون May 17, 2010 یومی=>حید و امیر تهرانن فردای روزی که همو دیدین یعنی یک شنبه با مامان زهرا قرار داشتن و همو دیدن
Yu_Mi May 17, 2010 حمد میگفت امیر ک مونده بود بیاد بغل شما که حمید نگهش میداشت :دی شبنممممممم حمید و امیر کجا بودند؟ شیراز یا نمایشگاه؟
حمد میگفت امیر ک مونده بود بیاد بغل شما که حمید نگهش میداشت :دی شبنممممممم حمید و امیر کجا بودند؟ شیراز یا نمایشگاه؟
kaghaz rangi May 17, 2010 راستی یادم به یه چیز باحال افتاد... زهرا اینقد باحال تاپی میکنه یه دستی با یه انگشت... یخورده پیشرفته تر از لک لکی...یعنی سریعتر
راستی یادم به یه چیز باحال افتاد... زهرا اینقد باحال تاپی میکنه یه دستی با یه انگشت... یخورده پیشرفته تر از لک لکی...یعنی سریعتر
عطر بارون May 17, 2010 امنه=>منم همینطور میگن جدمون شیرازی بوه ولی مهاجرت میکنه میاد همدان زهرا=>حمد میگفت امیر ک مونده بود بیاد بغل شما که حمید نگهش میداشت :دی
امنه=>منم همینطور میگن جدمون شیرازی بوه ولی مهاجرت میکنه میاد همدان زهرا=>حمد میگفت امیر ک مونده بود بیاد بغل شما که حمید نگهش میداشت :دی