مرغ مهتاب می خواند.....
ابری در اتاقم می گرید...
گلهای چشم پشیمانی می شکفد......
در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد...
مغرب جان میکند،......... میمیرد....
گیاهی نارنجی خورشد
در مرداب اتاقم میروید کم کم....
بیدارم
نپنداریدم در خواب....
سایه شاخه ای بشکسته...
آهسته خوابم کرد...
اکنون دارم میشنوم...
آهنگ مرغ مهتاب ...
و گلهای چشم پشیمانی را پرپر میکنم


