سینه ام آینه ای ست
با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غم
آشیان تهی دست مرا
مرغ دستان تو پر می سازند
آه مگذر ، که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد.
با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غم
آشیان تهی دست مرا
مرغ دستان تو پر می سازند
آه مگذر ، که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد.