پرسیدی خوبم

یه جوونی رو فرض کن که 20 سال با یه سری اعتقادات با یه سری باور ها با یه سری مقدسات برای خودش کاخی از ایمان به افراد ساخته حالا هر روز دارن ستونای این کاخ رو یکی یکی از بین میبرن
میترسم
به خدا دارم میترسم
نکنه روزی بیاد این جوون که دوستاش بهش میگن خوشبین نتونه به هیچ چیزی اعتماد کنه
برای اعتماد کردن باید بر سر یه سری مسائل به تفاهم رسید ولی این مسائل وجود نداره پس اعتماد داره از بین میره
نمیخوام مقدساتی که توی ذهنم دارم رو نابود کنن ولی برای راستین بودن چاره نیست