ARAMESH
پسندها
5,706

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نه چون اگه اونجا می بودم از خدمت نامیمون و منحوس و نامقدس سرباز‌ی‌ام هم کم میشد...!!!!
    خووووب میپیچوووونیاااا...
    الان من بدهکار هم شدم!!!
    بعدشم من جمعه که کوه رفتم یه جورایی مهمان ویژه(!) بودم!!
    ماشین و غذا و اینا همه با بقیه بود...(رفقای دوران دبیرستان)
    من هم به عنوان یه پیش کسوت برده بودن...(باورت نمیشه از مدیریت محترم مجموعه‌ی تالار عکس بپرس)
    نگفتی "بعضیا" رو میشناسی؟؟؟
    چه ربطی داره خوب...
    ناراحتم دیگه...چون جایی که دارم میرم سرکار باید حتما ارشد داشته باشی پس باید ازشون جدا بشم... خیلی ناراحتم...
    چه ربطی به رو داره...
    کوه هم رفتم برای این بود که از ناراحتی در بیام...+ اینکه بعد مدتی با دوستای قدیمی برم چون من 5 شنبه رفته بووودم ، وقتی نتیجه رو دیدم بازم رفتم کوه،
    تک پر....؟؟؟؟؟
    من منتظر دعوت بعضیا بوووودم ولی اینقدر نگفتن (بعضیا رو میگم) که دیگه وقت نمیکنم برم...!!!!
    "بعضیا" رو میشناسی؟؟؟
    گم کردن شماره بسیار رفتار زشتی بوده:دی
    آره باهاش حرف زدم، میگفت خیلی عالیه، میگفت باید برم، منتظره تا ی سری از کاراش رو انجام بده بره واسه دکترا، نیمیگم درباره چی گفتم:دی...کلی غیبت کردم:دی
    جات خالی همه چی گفتیم، :دی خیلی کیف داد...:دی چه خبر مموش، مانی اومده ها...
    خووووبم به فضل خدا....
    فقط از اینکه آزاد هم قبول نشدم یه کم دلگیرم...
    نه ناراحتی نداره...(گفتم که اصل کاری نیومده بود!!) که جاش خالی باشه!!! :d
    سلام...
    .
    یه آهنگ تقریبا لایت میگوووشیم شما هم دوست داشتی گوش کن...
    .
    عادت... رضا صادقی
    همان گونه پر مو هستم:دی
    ای بابا ارام ادم یه جا تبریک میگه دیگه ده بار که نمیگه :دی
    این همون متن بود برو یه بار دیگه ببین :دی
    سیلام سیلام
    واقعا یعنی چرا ؟:دی
    من نمی دونم چرا ملت انقدر دوست دارن مخفی باشن :دی
    شما نمی دونید چرا ؟ :دی

    منم خوبم ممنون
    شما خوبین ؟
    به به مموشی خانم، چه خبرا؟ خوبی؟ کم پیدایی؟ جات خالی داشتیم دیشب تعریفت رو می کردیم...:دی
    به هر حال برای من سخته... بعدشم این یه احساس زنونه است!! همیشه زن ها از خرید لذت میبرند و مرد ها نه!!! راستی سحر خیز شدی!!! جمعه ساعت 6 صبح بیدار بودی!!! چه حالی داری!! :d یورز سینسِرِلی...!
    .
    .
    اون سوالت هم که قبلا پرسیدی و من یادم رفت جواب بدم...
    .
    این هفته 2 روز پشت سر هم کوه رفتم 5شنبه و جمعه ...
    .
    کوه خوووووونم اومده بود پایین،خدا رو شکر جبران شد:d
    ابجی مطمئنی؟
    گفتما.
    نمیخونی مگه؟:D
    بد نیستم.

    ها؟
    اره دیگه پیر شدیم...
    هی روزگار...
    ارام جونم من كم كم برم ... بوس لالا :دييييي
    دلم برات تنگ شده بود حالا يخده جاش وا شد [IMG]
    چي كار كنيم ديگه ما خراب رفيقيم :w05::w05: من كه شيمكي مشاهده نميكنم [IMG]
    منم چيپس و پنير ميخوام خو :w05: !!!كجا غيبت زد؟؟!!رفتي سر يخچال؟؟
    ممنونم سلامتی و اینکه کم کم دوباره کارای دانشگاه و.......آخر هفته ام میرم مسافرت که رفت تا سال دیگه بخاطر مشغله .....
    همينارو ميخوري كه بعضيا بهت ميگن چــــــــــــــــــــاخ:دي
    يعني به چاخي تو؟؟!هـــــــــــــي روزگار!! تو باز نشسته شو، من قول ميدم تو جشن بازنشستگيت با ابكش اب بيارم:دييي
    تا فردا...
    نه خیلی شلوغ نیست...
    خوب منم از خرید خوشم میاد ولی موقع حساب کردن که میشه همه خوشی هاش به تلخی تبدیل میشه!!! :d
    مگر اینکه برای کسی خرید کنم...مثلا کادو تولد یا یه هدیه برای کسی بخرم.
    از اون خرید خیلی خوشم میاد...
    دٍي بابا داري اعمال مديريت ميكني؟؟:دي

    اين ملو هم از اون موقع كه اومده قاطي ... كمتر ديگه وقت ميكنه به ما سر بزنه
    سلام بر آرامشششششششش عزیز دل
    خسته نباشی خانمی
    نماز روزهاو عید دیروزت مبارک باشه
    خوبی؟
    مرسي،نماز روزه تو هم قبول باشه
    واسه ما كه خوب تعطيلاتي بود دلت بسوزه كار تو كه تمومي نداره [IMG] [IMG]
    سلام عليــــــــــــــكم
    چطـــــــوري دختر؟خوبي؟
    وقتی یادم میاد خیلی ها بودن که پارسال آخرین ماه رمضونشون رو تجربه کردن، دلم میگیره… آخه شاید این بار نوبت من باشه که آخرین مهمونی ماه رمضون رو تجربه کنم…

    عید فطر مبارک (دیرادیر)
    نمیترسم...
    میخواستم تستت کنم ببینم اوضاع حافظه ات چطوره...
    قرار بود ما بریم پیش فامیل‌های مشهدی....ولی اونا پیش دستی کردن اومد تهران... لذا در حال مهمان داری هستیم...
    البته اصل کاری نیومده...!!:d
    حالا چه عجله ای... من خودم فردا دوباره می‌خوام برم کوووووووه انشالله با یکی از دوووووووســــــــتـــــام( :redface: )... بعضیا میگن می‌خواهن در خدمت خانواده باشن... :razz:
    من هم به بعضیا اصرار نکردم....البته حق داره من هم اگه خواهرم یه اسباب بازی جیگر و تپل داشت کووووه نمیرفتم!!
    دیگه با یکی دیگه قراره برم...:D
    راستی اون موتورو دیدی؟؟؟ یاد بگیر :d
    راستش دیروز صبح حالش بد شدi بود (اورژانس و...) خلاصه بردنش بیمارستان...
    الحمدلله امروز عصر مادرم گفت بهتره و بردنش بخش و شاید تا 2دو،سه روز آینده مرخصش کنن...
    بنده خدا سنش بالاست، قلبش هم بعضی وقتها یاری نمیکنه...
    .
    .
    خدا خیرت بده بابا...
    حق مادری داری گردن همه گربه های اون محل...
    خدایی خیلی با مرامی... نمیدونستم اینقدر برای اونا کار کردی فکر کردم فقط همون 2تا بودن...
    (یدونه از این هندونه های زیر بغلتو بزن زمین باهم بخوریم :d)
    دقت کردی فردا اولین 5شنبه بعد ماه رمضونه....:d
    چه زود گذشت...:d
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا