دو تا داستان آخري كه نوشته بودي رو خوندم! رك بگم خيلي خنده ام نگرفت! بيشتر مقاله مجله خانواده بود تا داستان طنز.
البته تيكه هاي خوبي هم داشت. مثل : انقدر به تلفن چشم غره رفتم احساس کردم رنگش یه مقدار پریده !!! *** من روز روزش دستم به کار کردن نمیرفت چه برسه به شب تارش که حوصله و دل و دماغ هم نداشتم!
ولي بعضي جمله ها مثل :" چقدر دلم تشنه ی نگاهش بود!!مگه چند وقت بود که نگاهم نکرده بود که اینجوری دلم برای نگاهش تنگ شده بود؟؟لبخند زد!!قیافه ش شد لنگه ی همون روزی که توی خواستگاری بدیدم و دلم رو برد" به شدت كليشه اي بود. نمي دونم حداقل من اينطور فكر مي كنم! ولي بازم حس مي كنم دوز طنزش مي تونه بالاتر باشه. موضيعيه كه ميشه روش مانور زيادي داد.