گلبرگ نقره ای
پسندها
1,561

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ْسلام
    خوووبی ؟

    من یه دونه آبجی بیشتر ندارم اونم ازم بزرگتره

    هردوتاش دخترای دختر داییم هستن، البته خودشون هم دختر خاله هستن :D

    جدی نمی‌دونستی ؟ نگووو نمی‌دونستی، ینی نمی‌دونستی ؟

    آره بوشهریم دیگه

    :gol:
    سلاااااااااااااام
    خوووبی ؟

    نگفتم ؟ بیا بوشهر، اینجا بوشهر می‌باشد


    آدم ها مي ­آيند

    زندگي مي­ کنند

    مي­ ميرند

    و مي­ روند

    اما ...

    فاجعه­ ي زندگي تو

    آن هنگام آغاز مي­ شود

    که آدمي مي­ ميرد

    اما

    نمي رود !

    مي­ ماند ...

    و نبودنش در بودن تو

    چنان ته­ نشين مي شود

    که تو مي­ ميري در حالي که زنده­ اي

    و او زنده مي­ شود در حالي که مرده است ...!

    آزاده طاهائي


    ...وقتی بزرگ میشی ، قدت کوتاه میشه ، آسمون بالا می ره و تو دیگه دستت به ابرها نمی رسه و برات مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چی بازی می کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتی لبخندشونم نمی بینی و ماه - همبازی قدیم تو - اونقدر کمرنگ میشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردی پیداش نمی کنی ...

    وقتی بزرگ میشی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی و در مراسم تدفین درختها شرکت می کنی و فاتحۀ تموم آوازها و پرنده ها رو می خونی و یه روز یادت می افته که تو سالهاست چشمهات رو گم کردی و دستات رو در کوچه های کودکی جا گذاشتی. اون روز دیگه خیلی دیر شده ...

    فردای اون روز تو رو به خاک می دهند و می گویند : " خیلی بزرگ بود " ...

    .

    .

    .

    ولی تو هنوز جا داری تا خیلی بزرگ بشی ، پس بیا و خجالت نکش و نترس ...!


    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی ...

    وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت میره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی پروانه های مرده ات رو خاک کنی براشون مراسم بگیری و برای پرپر شدن گلت گریه کنی ...

    وقتی بزرگ میشی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیدی و تازه کلی براشون رقصیده ای ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه نمی ترسی که نکنه فردا صبح خورشید نیاد ، حتی دلت نمی خواد پشت کوهها سرک بکشی و خونه خورشید رو از نزدیک ببینی ...

    دیگه دعا نمی کنی برای آسمون که دلش گرفته، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکای آسمون رو پاک می کردی ...
    نظر سنجي : بهترين آواتار را چي كسي دارد؟
    مشتک
    یه لایه خمیر، که قطرش از مشتک کراتی بیشتره ( 30 سانتی میشه قطر مشتک ) و بعد می‌پزنش، مثل نون، بعد روش کمی روغن می‌مالن، بعد شکر بعد می‌خورن، بعد سه گوش میشه بعد میخورنش دیگه

    خمیری که برای نوون درست می‌کنن با خمیر گرده و مشتک‌ها خیلی فرق داره
    خمیر گرده کمی دردسر داره درستش کنی، بستگی به سلیقه شخصی میشه خوشمزه ترش هم کرد

    کلن من مشتک دوست دارم، باحاله، از هر کدومش، در سال شاید یه دونه بخورم :w05:

    خوب خونه داییم اینا درست می‌کنن، منم شانسی، سالی یه مرتبه برم اونور، بعد از شانس بنده مشغول پخت باشن، منم یه مشتک ازشون بخوام درست کنن و بعد نوش جان کنم


    باحاله‌هااا

    در آخر، ممنونم از عکسای قشنگی که گذاشتین

    بیا اینجا، سفارش میدم درست کنن :دی
    سلام
    خووبی ؟

    یه نوع نون محلیه
    گرده درست می‌کنن، نون درست می‌کنن، مشتک هم درست می‌کنن

    گرده شبیه نون بربریه، ولی خوشمزه‌تره
    (البته من نمی‌خورم، یعنی سالی یه مرتبه، گیرمم نمیاد

    نون محلی که خیلی خیلی خوشمزس، اونم گیرم نمیاد، بهتره بگم گیرمون نمیاد
    بهش نون نازک هم می‌گن، باید کمی نم بزنیش، تا نرم شه بخوریش، از بهترین نوناییه که تا الان خوردم

    مشتک کراتی (کرات = تره )
    که اول یه لایه خمیر نسبتن نازک درست میکنن ( مثل نون، ولی گردیش کمتره ) بعد روش تره میریزن، بعدش یه لایه نون دیگه روش می‌زارن، میچسبوننش به هم، میپزن و می‌خورن که البته نه گیرم میاد نه من دوست دارم
    خدا
    کلمه ای که شاید مرا یا د سختی ها می اندازد
    آری خدا
    خدا کسی که در سختیها وجودش را حس می کنم
    آی
    من چه فراموشکاری هستم
    باز شادی را دیدم و خدا رو از یاد بردم
    آفرين گلم...خيلي خوب فكري كردي...اميدوارم ساليان سال روي زمين محكم و استوار و پا برجا باشي عزيزدلم ...فدات بشم.

    [img]
    نظر سنجي: بهترين آواتار را چه كسي دارد؟
    به من رای دهید


    خدا را در آغوش کشیدم ...

    خدا زیاد هم بزرگ نیست

    خدا در آغوش من جا می شود ...

    شاید هم آغوش من خیلی بزرگ است !

    خدا پیشانی مرا می بوسد و من از لذت این بوسه مست می شوم ...

    خدا یک بار به من گفت:

    تو گناهکار مهربانی هستی !

    و من خوب می دانم که گناهان من چقدر غیر قابل بخششند ...

    و به یاد می آورم که او خداست و می بخشد ...!


    دوست دارم کسی پیدا شود برایم حرف های خوب بزند ...

    قصه های خوب بگوید ...

    دوست دارم دست هایش بوی خدا بدهد ...

    خنده اش مرا یاد زندگی بیندازد !

    زندگی اش مرا یاد چیزهای خوب بیندازد ...

    یاد بچگی ام بیفتم ...

    دوست دارم بچگی ام را بغل کنم ...

    .

    .

    .

    دوست دارم کسی پیدا شود برایم قصه های خوب بگوید ...!
    اسم به این قشنگی
    از هر کی خواستی بپرس
    همین رو میگه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا