لحظه های تاریکم را با نور نگاههایت جان دادی ...
حالا کجا هستی ؟
دستانت چه می کند ؟
دستی که مضرابش نوازشی است
و هر تار جان مرا به سرودی تازه می نوازد
و آن چشم ها که ...
پیش از آنکه نگاهی باشد ... تماشایی است ....
من ماندم
ما ماندیم و به تماشا نشستیم ... دروغ را ...
نگاه کن
نگاهم کن
نگاهم کن
بسوزان مرا...