« نیایش ... »
پشت کوه
کسي فردا را زايمان ميکند
در رحم پشت چشمانش
کودکاني نطفه بسته اند
که از امروز ما
تا فرداي خود
پيراهني از جنس ريشه خند
با مبلماني سفيد ميدوزند
ميچکد آه سرد از نگاه گرم
کولاک هوس از نقطه سياه مرزي
سياره مردود شده
تجديدي در امتحانات روزانه
گوشت گوش کشيده شده بر آسفالت
کسي در تاريکي قلابم ميکند در دريا
با دستاني که بوي جيب گرفته
روزگاري که خوراکم انسان بود
اکنون خوراک ماهي آزاد در اوقيانوس آرام شده ام
من همان صداي خاموش لولاي پنجره هستم
پشت پرده
در محراب غبار
نيايش ميکنم