خوابیده دلبر در چمن تا رشک گلزارش کند
ترسم که بوی گلستان از خواب بیدارش کند
پروانه ترسم ناگهان آید نشیند روی گل
بالش صدا بردارد و در خواب آزارش کند
آوخ نسیم صبح دم ترسم زند زلفش بهم
وانگه بر روی آن صنم بگذشته بیمارش کند
ای آسمان آهسته تر شبنم بیفشانش به سر
ترسم که شبنم بیخبر آلوده رخسارش کند
خواهم ببوسم روی او دل گویدم گیسوی او
افشان بود پهلوی او ، باشد که هوشیارش کند
گفتم خیالش پرورم پنهان درون سینه ام
دیدم تپیدن های دل از خواب بیزارش کند