بهار00
پسندها
2,958

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بیا در غروب آخرین سه شنبه سال برای گردگیری
    افکارمان آتشی بیافروزیم کینه ها را بسوزانیم
    زردی خاطرات بد را به آتشو سرخی عشق را از
    آتش بگیریم آتش نفرت را در وجودمان خاموش کنیم:gol:
    گفتم برای اینکه از ماه تمام دلم بگویم
    بگذار دمی و درنگی ببینمت
    پرده توری را کناری زد
    و من دیدمش ...
    همان ماه من بود که می خندید
    خندیدم و قلم برداشتم و به یادگار
    بر روی ستون سنگی نوشتم
    موسم اندوه که می رسد
    ماه را نگاه کنید …


    { مجتبی معظمی }
    فقط می روم سرکار وُ
    سر راه
    به
    رفتگر سلام می کنم
    برای راننده تاکسی
    لبخند می زنم وُ
    برای
    مَردم
    هزار تا اَدایِ خوب در می
    آورم
    تا نفهمند
    یکی دارد در خواب راه می رود
    یکی از رویایِ قشنگِ تو، هنوز
    برنگشته است!


    { هادی قنبرزاده }
    یڪ لیۅاڹ بغض
    ۅ یڪ مشت قرص خۅاب آۅر
    دلم ڪھ مرده است بگذار ایڹ چشمہا را هم خۅاب ڪنم.:cry:
    تو که رفتی

    به جرم ساده ی دلتنگی

    غزل به زور وصله های ناجور به نیمه رسید

    پلک ترانه روی هم افتاد و

    اشک ندامت از گونه های غربت این شهر بارید.

    روایتِ ترنم قطره های شعر از لبان تو, حکم خروش دریا داشت.
    باورم نمی شود.. اینکه
    پاهایت آنقدر سائیده به رفتن شده که
    برگشتنت، گزافه گوییِ کلاغ ها
    در غروبِ ماتم زدۀ یک شب جمعه است..
    جمعه در پیش است و
    دلگیری از پنجره سرک می کشد..
    دستِ فاصله را بگیر و برگرد ... و
    با احتیاط مرا دوست بدار که ... شکستنی ام..
    حرفهای ما هنوز ناتمام...
    تا نگاه می کنی
    وقت رفتن است
    بازهم همان حکایت همیشگی !
    پیش از انکه با خبر شوی
    لحظه ی عزیمت تو نا گزیر می شود
    آی ...
    ای دریغ و حسرت همیشگی
    ناگهان چقدر زود دیر می شود!
    شبتون اروووووم
    می دانم
    با کاسه های گلدار چینی
    پشت سرم آب نمی پاشی
    بعد از رفتن ام
    کم حرف نمی شوی
    کم نمی آوری
    به زودی کسی را پیدا می کنی
    که بهتر از من باشد
    و تمام بدی های تو را
    نادیده بگیرد
    آرزو_نوری
    و خاطرات ...
    نه مجالِ گریز می‌دهند
    نه رخصتِ خلوتی
    خاطرات روحِ تو را می‌درند
    در رخوتِ سردِ روز هایت
    چنان بارانی ات می‌کنند
    که برگ ریزان سهم تو می‌شود
    خاطرات از تو و لحظه‌هایت عبور می‌کنند
    می‌دوی
    و می‌دوند
    و نمی‌دانی کدام‌یک زنده تر است...

    نیکی_فیروزکوهی
    چمدانت را
    پر از بغض های نباریده ی "دوستت دارم"
    بر دوش می کشی
    و سوت ممتد قطار
    سطر بلند نبودنت را
    از سکوت برهنه ی بوسه
    تا ناکجای موازی نرسیدن
    شیون می کند...
    و ایستگاه
    آخرین فصل این عاشقانه ی ناتمام بود...

    مهتاب_سالاری
    سلام بله فقط تا نوشتن 9تا وب نوشت دیگه مزاحمتونم حلال کنید شما تنها کسی بودید که تو همه وب نوشته هام حضور داشتید با نوشته های غمگین باعث تکدر خاطرتون شدم:(
    عزم رفتن دارم
    نه برای اینکه بروم
    نه...
    نه برای اینکه از اینجا خسته شده باشم ...
    نه...
    نه برای اینکه از آدم ها خسته شده باشم
    این هم نه؟؟!!
    فقط برای اینکه از یک بخشی درون خود بروم
    در وجودم حس کنم از یک من دارم گذر میکنم
    با او خداحافظی میکنم ...
    میگذارمش گوشه ی خانه برای خودش تنها باشد
    میروم تا منی پیدا کنم که آنقدر عاشق نباشد
    منی که هر روز پا نکوبد و تو را نخواهد
    این من دیگر به درد من نمیخورد.
    این من آماده ی سقوط است ...
    اگر با او بمانم سقوط میکنم ....
    فقط باید رفت...
    مجتبی_موسوی_منش
    حرف
    حرفِ او بود
    چون دوستش داشتم
    آخرین بار گفت
    از این به بعد
    قرار،بی قرار
    حرف
    حرفِ او بود
    از آن به بعد
    من
    بیقرار
    بیقرار:cry:
    به سلامتی دلم …

    که برای کسی تنگ شده که حتی روحش هم از این دلتنگیم خبر نداره:cry:
    سلام مجدد...
    منم هستم درگیر کارو و زنگی ام دیگه خوب و بد میگذرونیم شکر خدا....
    با اومدن بهار چه می کنی بهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارررررررررررررررررررررررررررررر؟
    شعر‌های مرا کسی‌ می‌فهمد
    که عزیزش
    یک غروب جمعه
    برای همیشه رفته است ..
    شعر‌های مرا کسی‌ می‌فهمد
    که هر شب خدا
    جای خالی‌‌اش را بغل کرده
    گریه کرده
    در نبودنش تب کرده است ..
    شعر‌های مرا کسی‌ می‌فهمد
    که سالیان سال
    جز شبحی از خودش
    در آینه
    چیز دیگری ندیده است ..


    نیکی‌ فیروزکوهی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا