سکوت که می کنی در دل تمام واژه ها غوغا می شود و تو می شوی همان راز نا شناخته ی شادی غیر منتظره در یک تابلوی قیمتی که مدت ها است
تمام فرضیه های باستانی را رد کرده است. سکوت می کنی و من سرخوشی حرف هایم را سرزنش می کنم. لابد تا همین الان هم خودشان پی به
اشتباهات شان برده اند. پس حرفت را بزن. سکوت، چاره ساز خوبی نیست و لطف و رضایت به این است که از زبان خودت بشنوم. هم پای تمام شب
هایم راه می آیی و به همین دلخوشی کوچک لحظه ها را رج می زنی. قانون همیشگی جمله بندی هایت را به هم بزن و کمی با لهجه ی شیرین
افسانه ها برایم سخن بگو تا دوباره شروع کنم با یکی بود و یکی نبود. من دنبال بهانه ی تازه ای برای خوشبختی می گردم...
تمام فرضیه های باستانی را رد کرده است. سکوت می کنی و من سرخوشی حرف هایم را سرزنش می کنم. لابد تا همین الان هم خودشان پی به
اشتباهات شان برده اند. پس حرفت را بزن. سکوت، چاره ساز خوبی نیست و لطف و رضایت به این است که از زبان خودت بشنوم. هم پای تمام شب
هایم راه می آیی و به همین دلخوشی کوچک لحظه ها را رج می زنی. قانون همیشگی جمله بندی هایت را به هم بزن و کمی با لهجه ی شیرین
افسانه ها برایم سخن بگو تا دوباره شروع کنم با یکی بود و یکی نبود. من دنبال بهانه ی تازه ای برای خوشبختی می گردم...