الهه20
پسندها
1,607

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دلم کسی را میخواهد............

    کسی ک از جنس خودم باشد.

    دلش شیشه ای..........

    گونه هایش بارانی......

    دستانش کمی سرد...

    نگاهش ستاره باران باشد...............

    دلم یک ساده دل میخواهد...............
    خوش به حال باد

    گونه هایت را لمس می کند

    و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!

    کاش مرا باد می آفریدند

    تو را برگ درختی خلق می کردند؛

    عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!

    در هم می پیچند و عاشق تر می شوند...
    من از عهد آدم تو را دوست دارم

    از آغاز عالم تو را دوست دارم

    چه شبها من و آسمان تا دم صبح

    سرودیم نم نم: تو را دوست دارم

    نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!

    من ای حس مبهم تو را دوست دارم

    سلامی صمیمی تر از غم ندیدم

    به اندازه ی غم تو را دوست دارم

    بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

    بگوییم با هم: تو را دوست دارم

    جهان یك دهان شد هم آواز با ما:

    تو را دوست دارم، تو را دوست دارم


    قیصر امین پور
    دست عشق از دامن دل دور باد!

    می‌توان آیا به دل دستور داد؟



    می‌توان آیا به دریا حكم كرد

    كه دلت را یادی از ساحل مباد؟



    موج را آیا توان فرمود: ایست!

    باد را فرمود: باید ایستاد؟



    آنكه دستور زبان عشق را

    بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

    خوب می‌دانست تیغ تیز را

    در كف مستی نمی‌بایست داد




    قیصر امین پور
    ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم
    بجز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

    من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
    که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

    تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم
    اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم

    و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم
    که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم

    برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
    که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

    ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم
    کنون امید بخشایش همی‌دارم که مسکینم

    دلی چون شمع می‌باید که بر جانم ببخشاید
    که جز وی کس نمی‌بینم که می‌سوزد به بالینم

    تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی‌آید
    روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم؟

    رقیب انگشت می‌خاید که سعدی چشم بر هم نه
    مترس ای باغبان از گل که می‌بینم نمی‌چینم
    باران کـه ميبـارد دلـم بـرايت تنـگ تـر مي شـود



    راه مي افـتم بـدون ِ چـتـر...



    من بـغض مي کنـم، آسمـان گـريـه
    سلااااااااام الهه جووونم آره خوندم عخشم....

    مرسیییی فهمیدم میخواستی برا منم بفرستی پروفم بسته بود نتونستی...

    مرسییی که قبول کردی درخواستمو عزیزم...

    شب تو هم بخیییر خانومم...
    سلااااااااااااااام الهه ی عزیزم :heart::gol:
    خوبم خدا رو شکر ، تو خوبی عزیزم ؟
    یاشه گلم
    زحمت نیس رحمته عزیزم
    فدات ، موفق باشی
    بوس بوس
    التماس دعا
    ممنون خیلی هم عالیه شعرررررررر
    من در یکی از تالار های دیگه مدیر بخش ادبیات هم بودم قبلا
    سلام مهلبون خواهر خوبییییییی
    مرسی گلم خیلی جالب و زیبااااااااااااااا عالی بود شعر هاااااااااا
    خواهش بهاری باشی گلمممممممممم
    (1)

    اي دوست قبولم كن و جانم بستان..

    .مستم كن و وز هر دو جهانم بستان

    با هر چه دلم قرار گيرد بي تو

    آتش به من اندر زن و آنم بستان

    اي زندگي تن و توانم همه تو

    جاني و دلي اي دل و جانم همه تو

    تو هستي من شدي ازآني همه من

    من نيست شدم در تو ازآنم همه تو

    خود ممكن آن نيست كه بردارم دل

    آن به كه به سوداي تو بسپارم دل

    گر من به غم عشق تو نسپارم دل

    دل را چه كنم بهر چه مي‌دارم دل

    در عشق تو هر حيله كه كردم هيچ است

    هر خون جگر كه بي تو خوردم هيچ است
    (2)

    از درد تو هيچ روي درمانم نيست

    درمان كه كند مرا كه دردم هيچ است

    من بودم و دوش آن بت بنده نواز

    از من همه لابه بود از وي همه ناز

    شب رفت و حديث ما به پايان نرسيد

    شب را چه كنم حديث ما بود دراز

    دل تنگم و ديدار تو درمان من است

    بي رنگ رخت زمانه زندان من است

    بر هيچ دلي مباد بر هيچ تني

    آن كز قلم چراغ تو بر جان من است

    اي نور دل و ديده و جانم چوني

    وي آرزوي هر دو جهانم چوني

    من بي لب لعل تو چنانم كه مپرس

    تو بي رخ زرد من ندانم چوني
    (3)

    افغان كردم بر آن فغانم مي سوخت

    خامش كردم چو خامشانم مي سوخت

    از جمله كران‌ها برون كرد مرا

    رفتم به ميان و در ميانم مي سوخت

    من درد تو را ز دست آسان ندهم

    دل بر نكنم ز دوست تا جان ندهم

    از دوست به يادگار دردي دارم

    كان درد به صد هزار درمان ندهم

    اندر دل بي وفا غم و ماتم باد

    آنرا كه وفا نيست از عالم كم باد

    ديدي كه مرا هيچ كسي ياد نكرد

    جز غم كه هزار آفرين بر غم باد

    در عشق توام نصيحت و پند چه سود
    (4)

    زهرآب چشيده‌ام مرا قند چه سود

    گويند مرا كه بند بر پاش نهيد

    ديوانه دل است پام بر بند چه سود

    من ذره و خورشيد لقايي تو مرا

    بيمار غمم عين دوايي تو مرا

    بي بال و پر اندر پي تو مي‌پررم

    من كَه شده‌ام چو كهربايي تو مرا

    غم را بر او گزيده مي بايد كرد

    وز چاه طمع بريده مي بايد كرد

    خون دل من ريخته مي‌خواهد يار

    اين كار مرا به ديده مي‌بايد كرد

    آبي كه ازاين ديده چو خون مي‌ريزد

    خون است بيا ببين كه چون مي‌ريزد

    پيداست كه خون من چه برداشت كند

    دل مي‌خورد و ديده برون مي‌ريزد

    (مولانا)
    سلام
    قربونت برم مهربونم
    ان شالله همیشه سلامت باشی.:smile:
    برایت رویاهایی آرزو می‏کنم تمام نشدنی
    و آرزوهایی پرشور
    که از میانشان چندتایی برآورده شود.
    برایت آرزو می‏کنم که دوست داشته باشی
    آنچه را که باید دوست بداری
    و فراموش کنی
    آنچه را که باید فراموش کنی.
    برایت شوق آرزو می‏کنم. آرامش آرزو می‏کنم.
    برایت آرزو می‏کنم که با آواز پرندگان بیدار شوی
    و با خنده‏ ی کودکان.
    برایت آرزو می‏کنم دوام بیاوری
    در رکود، بی ‏تفاوتی و ناپاکی روزگار.
    بخصوص برایت آرزو می‏کنم که خودت باشی.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا