مشاعرۀ سنّتی

phalagh

مدیر بازنشسته
تا نفرمايى كه: «بى‏پروا نه‏اى در راه عشق»
شمع‏وش پيش تو سوزم گر دهى پروانه‏اى
پادشه را غرفه آبادان و دل خرم چه باك
گر گدايى جان دهد در گوشه ويرانه‏اى
 

phalagh

مدیر بازنشسته
در طواف شمع مى‏گفت اين سخن پروانه‏اى
سوختم زين آشنايان اى خوشا بيگانه‏اى
بلبل از شوق گل و پروانه از سوداى شمع
هر يكى سوزد به نوعى در غم جانانه‏اى
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
يک چند ميان خلق کرديم درنگ
ز ايشان به وفا نه بوي ديديم نه رنگ!

آن به که نهان شويم از ديده‌ي خلق
چون آب در آهن و چون آتش در سنگ!
 
  • Like
واکنش ها: ebbi

= nAviD =

عضو جدید
یارب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
 

seeemesooo

عضو جدید
----------------------:gol:
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه تر برانگیزد

-------------------:gol:

دانی به چه چرخ ،عصار بود
بر دایره پوچ ،دوار بود
کامی دهدت این دم جانا
گیرد دم دیگر،کین سیار بود
***my own***
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نخل نو خیز گلستان جهان بسیار است
گل این باغ بسی سرو روان بسیار است
جان من همچو تو غارتگر جان بسیار است
ترک زرین کمر موی میان بسیار است
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
دگر فریاد ها در سینه ی تنگم نمی گنجد
دگر آهم نمی گیرد
دگر این سازها شادم نمی سازد
دگر از فرط می نوشی می هم مستی نمی بخشد
دگر در جام چشمم باده شادی نمی رقصد
 

سارا بلاااا

عضو جدید
کاربر ممتاز
به حسن و خلق و و فا كسي به يار ما نرسد
ترا در اين سخن انكار كار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند
كسي به حسن و ملاحت به يار ما نرسد...
 

صهبا

عضو جدید
دوستان ياران
بياييد
نشسته است زخم دل
دست به زانو
تا بران پاشيد
نمك رنج هاتان
يادتان نرود
من گر شوم خاكستر
باز شعله هاي دوستي
برقرار است
يادتان نرود
من گر باشم آتشكده خاموش
باز به من راه دارد
روشنايي
يادتان نرود من گرچه سكوتي رسته ام
اما هويداست فرياد رستن ها
يادتان نرود
من گر شوم سرد خاكي
بازار خاطرات گرم است

عابدين پاپي
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
تــا در ره عـشـق او مـجـــرد نـشــوی​
هرگـز ز خودی خویش بـیـخود نشوی​
دنـیـــا هـمـه بــنـد تـوست بـر درگه او​
در بــنـد قـبـول بــاش تـا رد نـشـوی..
 

seeemesooo

عضو جدید
خورشید را حاجب تویی، اومید را واجب تویی
مطلب تویی طالب تویی، هم منتها هم مبتدا
در سینه ها برخاسته، اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته، هم خویشتن کرده روا
ای روح بخش بی بَدَل، وی لذت علم و عمل
باقی بهانه ست و دغل، کاین علت آمد وآن دوا
***مولانا***
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یک صبحدم از دیده سرشکی نفشاندی
از برگ گل خویش گلابی نکشیدی
چون صورت دیوار درین خانه شدی محو
دنباله یوسف چو زلیخا ندویدی
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا