من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
وز میان خنده هایم تلخ
و خروش گریه ام ناشاد
از درون خسته ی سوزان
می کنم فریاد
ای فریاد
!
خانه ام آتش گرفته است آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر چشم و در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل
وای بر من
سوزد و سوزد
غنچه هایی را که پروردم
به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
نميپرسم چرا اين شد سزايم
آه اي خدايم بشنو صدايم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |