اعتراف میکنم که ...

natanaeal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم دلم همین الان یه عالمه بستنی گنده میخواد ...:D
 

ALI _44

عضو جدید
اعتراف میکنم امشب بخاطر عشقم تا صبح میشینم الان ساعت پنج وربع است چیزی نمونده به صبح ولی اون الان خوابه نامرد
 

natanaeal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم خوشحال میشم اگه خیلی زود ازین بلاتکلیفی درآم:D
 

samaneh91

عضو جدید
اعتراف میکنم
بی صبرانه منتظر یاری و کمکتم
تنهایی نمیتونم
نمیشه
پیش نمیرم
نمیذارن
از پا درم میارن
نمیخوان ببینن...
 

samaneh91

عضو جدید
اعتراف میکنم
فقط یه راه دارم
ولی نمیدونم اون راه کجاست و چطوری باید طیش کرد
ولی
اینو میدونم
که تو اونو بهم نشون میدی
و نا امیدم نمیکنی
 

samaneh91

عضو جدید
اعتراف میکنم گاهی ناامید میشم وقتی
سراغ هر دری که میرم میبینم
یه قفل کتابی گنده روشه
و با هیچ کلیدی خیال باز شدن نداره
اعتراف میکنم
اون لحظه به اون در بسته تکیه میدم و درمونده از همه جا اروم اروم سر میگیرم و میشینم رو زمین

و به روبروم خیره میشم ، تمام سعیمو میکنم که اون سیل ناامیدی از چشام بیرون نیاد
 

natanaeal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم نمیدونم خودم به خودم سختی میدم یا واقعا سختی ...:D

اما میخوام از رو ببرمش...:biggrin:

مرگ بر ناامیدی و روسیاهی;)
 

sevda66

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم که چه زندگیه یکنواخت و تکراری دارم .یک چرخه ی تکراریه روزانه

خوش بحاله اونیکه تو زندگی تنوع حس میکنه من که حس نکردم.
 

ALI _44

عضو جدید
اعتراف میکنم خسته ام حوصله خودمم ندارم بریده ام نمیتونم هوار خدا
 

natanaeal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم انگار خدا دلش یه بار دیگه واسه اشک ذوق من تنگ شده بود

اعتراف میکنم خداجونم خدای مهربونیا خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوست دارمو عاشقتم شاید نه به اندازه ای که تو دوستم داری ولی میخوام بدونی من معشوقه خوبی برات میمونم
 

*تندیس*

عضو جدید
اعتراف می کنم زبونه موس رو من شکوندم. ولی همه فکر کردن کار خواهرمه
 

love eternal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف ميكنم كه ازيكي حالم بهم ميخوره
حالااسمش بماند
 

negar62

عضو جدید
اعتراف میکنم که این شعر مصداق کامل زندگی من تا امروز بود:
نمونده از جوونیام نشونی
پیر شدم پیر تو ای جوونی
 

dina arian

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعتراف می کنم وقتی از خیابون رد میشم اسم تابلو مغازه هارو می خونم اگه تو ماشینم باشم

سعی میکنم همرو بخونم اگه نشه یه جورایی وجدان درد میگیرم اَصَن یه وضعی!!!
این عادتو از بچگی دارم چون معلم کلاس اول دبستانمون گفته بود تابلوی مغازه هارو تیتر روزنامه هارو بخونین تا روخونیتون قوی بشه دیگه این مونده تو سرم!!




اعتراف میکنم تو نصب بازی یا نرم افزار همش موس رو میگیرم جولویه اون نوار سبزه تا به اون برسه
بعد که یکم میره جلو خر کیف میشم میگم ایول بودو بودو برس به اون سبزه دیگه چیزی نمونده !!
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم با داداشم توپ پلاستیکی رو که به زور واسم خریده بودن پاره کردیم ببینیم توش چه شکلیه !!!اعتراف می کنم تا راهنمایی به سبقت میگفتم سرقت
اول راهنمایی که رفتم تازه فهمیدم این دوتا باهم فرق دارن
اعتراف می کنم با دوستم رفته بودیم رستوران که یه پسری که تازه غذاشو سفارش داده بود یک گاز از ساندویچش خورد رفت
من دوستم یه نگاهی به هم کردیم وحمله کردیم به غذای طرف در حال بلعیدن بودیم که آقا برگشت
نگو رفته موبایلشو بیرون جواب بده
دوباره یک نگاهی به هم کردیم و الفرار


اعتراف می کنم بچه که بودم وقتی می شنیدم یکی میگه موهامو بلند کردم
فکر می کردم یعنی یه دارویی چیزی میزنه به موهاش تا بلند بشه!


فکر نکنم به اعتراف نیاز داشته باشم چون هر چی میشد مینداختن گردن من چه اعتراف می کردیم چه نمی کردیم تقصیر من بود ا

اعتراف میکنم بعد از سه سال برای اولین بار به آبی و قرمزه روی شیر دستشویی دانشگاه اعتماد کردم
با اینکه ۳ ساعت گذشته اما هنوز خیلی پشیمونم !


اعتراف می کنم سال دوم دانشگاه بودم یه بار خیلی کلاسم دیر شده بود کرایه رو زودتر دادم به راننده بقیه ی پولی که بهم داد پاره بود
همزمان می خواستم بگم این پوله پاره ست عوضش کنید هم می خواستم بگم سر ورزنده پیاده میشم گفتم :
آقا ببخشید لطفن سر ورزنده منو پاره کنید!!!


اعتراف می کنم اول دبستان که بودم زنگ تفریح که میشد از ترس اینکه آخر زنگ تفریح نتونم صفو پیدا کنم یکی از هم کلاسیامو نشون می کردم تا آخر زنگ تعقیبش می کردم که صفو پیدا کنم!

اون زمونا که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضافه اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده و جا نمیشه.
درش آوردم یکمش رو خوردم دوباره گذاشتم، در کمال تعجب دیدم نه، بازم جا نمیشه!:|


اعتراف میکنم موقعی که بچه بودم ، کارتون فوتبالیستها رو نشون میداد،منم که بدون استثنا عاشق تک تک پسرای تو کارتون بودم ، میرفتم لباسمو عوض میکردم ،یه لباس خوشگل و شیک میپوشیدم، که وقتی تو دوربین نگاه میکنن،منو ببینن عاشقم بشن!

اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم
 

Similar threads

بالا