تو به دل هستی و این قوم به گل می جویند
تو به جان هستی و این جمع جهان گردانند
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دایما یکسان نماند حال دوران غم مخور |
تو به دل هستی و این قوم به گل می جویند
تو به جان هستی و این جمع جهان گردانند
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دایما یکسان نماند حال دوران غم مخور |
دست از طلب ندارم تا کام من بر آیدرهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
در کنار یک لبخند پلک می زند مهتاب
یعنی از نگاه تو آبروی ما رفته است
تار و پود هستي ام بر باد رفت، اما نرفت عاشقي ها از دلم، ديوانگي ها از سرم |
تار و پود هستي ام بر باد رفت، اما نرفت
عاشقي ها از دلم، ديوانگي ها از سرم
تو با چندان عنایت ها که داری
ضعیفان را کجا ضایع گذازی؟
نیرنگها به کار زدم تا رقیب رفتیه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری ، باغ آلوچه
دره به دره ، صحرا به صحرا
اونجا که شبا
پشت بیشه ها
یه پری میاد
ترسون و لرزون
پاشو میذاره ، تو آب چشمه
شونه می کنه ، موی پریشون
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا / یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مراتویی کاول ز خاکم آفریدی
به فضلم ز آفرینش برگزیدی
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا / یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور / پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
یاد باد آن روز کز لب بوی جان می آمدتيارا چه کرده ايم که از ما بريده اي
يا ما چه گفته ايم که از ما رميده اي
![]()
یاد باد آن روز کز لب بوی جان می آمدت
خط بسوی خاور از هندوستان می آمدت
تا به يرمنزل سلمي رسي اي باد صبا
چشم دارم كه سلامي برساني ز منش ...
تو را تيشه دادم كه هيزم كني
ندادم كه بر قلب مردم زني ...
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب / مستحق بودم و اینها به زکاتم دادندنمی ترسم نه از مار و نه از شیطان نه از جادو
غم خود را به یک سو هشته از غمخوار می ترسم
دست در دامن مولا زد در
که علی بگذر و از ما مگذر
مژده بده مژده بده یار پسندید مرا / طالب او گشتم و او برد به ناهید مرامن باغبان پیرم و با هر گلی به باغ
خندیده ام به خون دل و گل نچیده ام
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشقمژده بده مژده بده یار پسندید مرا / طالب او گشتم و او برد به ناهید مرا
نیست در شهر نگاری که دل ما ببردوفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کفریست رنجیدن
گویا ترم ز بلبل اما ز رشک عامدیگر کسی به داد دل من نمی رسد
حتی دعای ندبه حتی پدربزرگ
گویا ترم ز بلبل اما ز رشک عام
مُهر است بر دهانم و افغانم آرزوست
من نگویم که کنون با که نشین و چه بخورتو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |