مشکل عشق بفکرت نشود طی ورنه
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه / که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
مشکل عشق بفکرت نشود طی ورنه
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما
ما پریشان تو و زلف تو در دست شمالالا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه / که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست / که راحت دل رنجور بیقرار منستما پریشان تو و زلف تو در دست شمال
ما گرفتار تو و بوی تو همراه نسیم
تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم / دیو نیم پری نیم ازهمه چون نهان شدممگر نسیم سحر بوی زلف یار منست / که راحت دل رنجور بیقرار منست
من طبیبا ز تو بر خویش خبردارترمتا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم / دیو نیم پری نیم ازهمه چون نهان شدم
کلیات شمس تبریزی
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
تبه شد زندگانی چون تبه کردم جوانی را
استخوانها سر فرهاد فرو ریخت زهمتبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
تبه شد زندگانی چون تبه کردم جوانی را
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تواگر هزار غمست از جفای او بر دل / هنوز بنده اویم که غمگسار منست
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو بداد من رسی من بخدا رسیده ام
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
دل قدّ ترا بلای جان گفتتیز تگی پیشه ی آتش بود
بازنمایی ز تگ, آن خوش بود
تیز تگی پیشه ی آتش بود
بازنمانی ز تگ, آن خوش بود
تا توی لب بسته گشادی نفس
یک سخن نغز نگفتی به کس
ما و زلف او به یک طالع ز مادر زاده ایمسوز دل اشک روان آه سحر ناله شب / این همه از نظر لطف شما میبینم
تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی / لب جوی و لب جام و لب یار ای ساقی!سه روز است تا نان و آب آرزوست
مرا بر یکی جامه خواب آرزوست
تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی / لب جوی و لب جام و لب یار ای ساقی!
یاری آن است ، که زهر از قبلش، نوش کنی نه چو رنجی رسدت ، یار ، فراموش کنی |
یقین دارم که چشمانت ز هرم واژه ها می سوخت
اگر روزی برایت می نوشتم التهابم را
از میان جمع یاران من چه تک افتاده ام قطره ای اشکم که از چشم فلک افتاده ا م |
می روی و آگه از راز نهانم نیستی
با خبر از درد درمان سوز جانم نیستی
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت منزل بود |
در کوچه های عاطفه ای شاعر غریب
آوازهای سبز پریشانی ات چه شد؟
دل خوشم با غزلي تازه ، همينم كافي ستت و مرا باز رساندي به يقينم ، كافي ست قانعم ، بيشتر از اين چه بخواهم از تو گاه گاهي كه كنارت بنشينم كافي ست |
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |