سالها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست عالمی داریم در کنج ملال خویشتن سایهی دولت همه ارزانی نودولتان من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن |
سالها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست عالمی داریم در کنج ملال خویشتن سایهی دولت همه ارزانی نودولتان من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن |
ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازو
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایهی دولت همه ارزانی نودولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازو
من به فرمان دلم کِی دل به فرمان منست
تو حاکمی و مرا سر بر آستانه تست مکن خرابی ملک دلم که خانه تست |
تو را نادیدن ما غم نباشد
تو حاکمی و مرا سر بر آستانه تست
مکن خرابی ملک دلم که خانه تست
دلم تا عشق باز آمد در او جز غم نمی بینمتو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیمدلم تا عشق باز آمد در او جز غم نمی بینم
دل بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش بسر آریم و دوایی بکنیم
متن خبر که يک قلم بي تو سياه شد جهان حاشيه رفتنم دگر نامه سياه کردنست |
تا گنج غمت در دل دیوانه مقیم است
متن خبر که يک قلم بي تو سياه شد جهان
حاشيه رفتنم دگر نامه سياه کردنست
لب پیاله ببوس و آنگهی به مستان دهتو خوبی زلالی به رنگ غزل
گوارا و شیرین چو طعم عسل
لب پیاله ببوس و آنگهی به مستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ |
به به.....این امضای خودم بود.......
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟
به به.....این امضای خودم بود.......
ناصح به طعن گفت رو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست برادر نمیکنم
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست
تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد تو را که هر چه مرادست میرود از پیش ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد |
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکننددلم نیمه شب ها قدم می زند
در آفاق بارانی چشم تو
در ازدحام خانه ی پاشیده و گلی
می زد به گوش پنجره سیلی دو دست باد
دل عالمی بسوزی چو عذار بر فروزی تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا |
دل عالمی بسوزی چو عذار بر فروزی
تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا
مشکل عشق بفکرت نشود طی ورنهاگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد / من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
مشکل عشق بفکرت نشود طی ورنه
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما
ما پریشان تو و زلف تو در دست شمالالا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه / که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست / که راحت دل رنجور بیقرار منستما پریشان تو و زلف تو در دست شمال
ما گرفتار تو و بوی تو همراه نسیم
تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم / دیو نیم پری نیم ازهمه چون نهان شدممگر نسیم سحر بوی زلف یار منست / که راحت دل رنجور بیقرار منست
من طبیبا ز تو بر خویش خبردارترمتا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم / دیو نیم پری نیم ازهمه چون نهان شدم
کلیات شمس تبریزی
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
تبه شد زندگانی چون تبه کردم جوانی را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |