نه از سفید و نه از سیاه . . .
دیگر از هیچ یک نمی نویسم !
دیگر نه از تو می نویسم و نه از رفتنت . . .
هیچ کدام را نمی خواهم ، همین چند سال خاطره برای گریه هایم کافیست !
خسته تر از صدای من ، گریه ی بی صدای تو
حیف که مانده پیش من ، خاطره ات بجای تو
رفتی و آشنای تو ، بی تو غریب ماند و بس
قلب شکسته اش ولی پاک و نجیب ماند و بس
طعنه به ماجرا بزن ، اسم مرا صدا بزن
قلب مرا ستاره کن ، دل به ستاره ها بزن
تکیه به شانه ام بده ، دل به ترانه ام بده
راویِ آوارگی ام ، راه به خانه ام بده
یکسره فتح می شوم ، با تو اگر خطر کنم
سایه ی عشق می شوم ، با تو اگر سفر کنم
شب شکنِ صد آینه ! با شب من چه می کنی ؟
این همه نور داری و صحبت سایه می کنی
وقت غروب آرزو ، بُهت مرا نظاره کن
با تو طلوع می کنم ، ولوله ای دوباره کن
با تو چه فرق می کند زنده و مرده بودنم ؟
کاش خجل نباشم از ، عاشقِ عشق بودنم