من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید / قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید![]()
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدارا.......دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید / قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید![]()
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدارا.......دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
تو همون حس غزیبی که همیشه با منیاسمان به اسمان
ابریست
هر کجا که باشی
در این سرزمین
عشق جرم هست
تو همون حس غزیبی که همیشه با منی
تو بهونه هر عاشق واسه زنده موندنی
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا / یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند وبخارا را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند وبخارا را
همزمان زدیم چون بعد از شما بودم باز می نویسم
آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟ / وآنکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟
همزمان زدیم چون بعد از شما بودم باز می نویسم
تنی آلوده درد و لبریز غم دارم
ز اسباب پریشانی،تورا ای عشق کم دارم![]()
در اغاز محبت گر پشیمانی بگو با من
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد / قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
در اغاز محبت گر پشیمانی بگو با من
که دل ز مهرت برکنم تا فرصتی دارم![]()
در اغاز محبت گر پشیمانی بگو با من
که دل ز مهرت برکنم تا فرصتی دارم![]()
من که در لخت ترین موسم بی چهچه سال
تشنه زمزمه ام؟
بهتر آن است که برخیزیم
رنگ را بردارم
روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم
مرا در کوی دوست زیستن حرام نیست
اما در کوی دیگری بودن حرام است
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به
رویت
تو اندیشه پاک بهاری
تو قلب اسمانی
تو دل گرفته روزگاری
تو حس قشنگ دوست داشتنی
در شگفتم از دلي سرد و تهي
من چرا احساس گرما مي كنم
خانه خالي ، چرا در مي زنم ؟
بي جهت قفل در وا مي كنم
![]()
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
کز بد حـــادثه اینجـــا به پنــــاه آمده ایم
مرا گر دوستي با او به دوزخ ميبرد شايد
بنقد اندر بهشتست آنكه ياري مهربان دارد
دردانه
همیشه دردانه میماند
حتی اگر تنها بماند
دلداده را ز تیر ملامت گزند نیست
دیوانه را طریقهی عاقل پسند نیست
از درد ما چه فکر وز احوال ما چه باک
آنرا که دل مقید و پا در کمند نیست
توانستی
باران را لمس کنی
انگاه خواهی
توانست حس زیبای
دوست داشتنت را
درک کنی
یک امروز است ما را نقد ایام
مرا کی صبر فردای تو باشد؟؟
خوش است اندر سر دیوانه سودا
به شرط آن که سودای تو باشد
دلم را هوایی میکنم
تا فراموش کند
تو را دوست دارد
تا بتوانم
تماشایت کند
دستم را به سراسر شب کشیدم
زمزمه نیایش دربیداری انگشتانم تراوید
خوشه قضا رافشردم
قطرههای ستاره در تاریکی درونم درخشید
و سرانجام در آهنگ مه آلود نیایش ترا گم کردم
من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است!من واژه کم میاورمبرای از تو گفتننمیدانمشایدتنها روی برگ گل سرخبنویسمدوستت دارم
من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است!
راه دل خود را نتوانم که نپویم
هر صبح در ایینه ی جادویی خورشید
چون می نگرم او همه من من همه اویم!
هر چه دیدیم درین باغ، ندیدن به بودمثل بارون
مثل قطرههای بارون
میخورم به پنجرهها
میخورم به در ودیوارم
اما کسی نیست
تا ببینه
جز یکی که
دوستم داره
جز یکی که همیشه دوستم داشته
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم[/FONT]هر چه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود
هر گل تازه که چیدیم، نچیدن به بود![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |