دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اظهار عشق را به سخن احتياج نيست *** چندانکه شد ، نگه به نگه آشنا ، بس است

دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد / بیچاره دلم در غم بسیار افتاداظهار عشق را به سخن احتياج نيست *** چندانکه شد ، نگه به نگه آشنا ، بس است
![]()
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد / بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
دلت به وصل گل اي بلبل صبا خوش باد* که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
تو ای نازنین چه جان پروری / چه والا مقام و چه با هیبتی
تو که شیرین تر از شکری / تو که رخشان تر از گوهری
يك لحظه ، مهرباني تو شد ، پناه من
من ماندم و ، مهرباني بي انتهاي تو
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی / تا با تو بگویم غم شب های جدایی
سعدي چراغ مي نكند در شب فراقيار با ماست چه حاجت که زيادت طلبيم ** دولت صحبت آن مونس جانما را بس
سعدي چراغ مي نكند در شب فراق
ترسد كه ديده باز كند جز بروي دوست
تمام ناتمام من با تو تمام میشود / شاعر بینام و نشان صاحب نام میشود
در قيامت كه سر از خاك بدر خواهم كرد
باز هم در طلبت، خاك بسر خواهم كرد![]()
دلبران را طاقت رنجيدن دلبند نيست
مرگ پايان كبوترها كه ميميرند نيست
بازم گفتم دوستت دارم و لبخندي زدي
پاسخ اين دوست دارم كه با لبخند نيست
![]()
تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
یارب نگاه کس با کس آشنا مکن
گر میکنی،کرم کن و از هم جدا مکن
نداند بجز ذات پروردگار /که فردا چه بازی کند روزگار
رفیقی بایدم همدم،به شادی یار و در غم هم
وزین خویشان نا محرم برا بیگانگی باید
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم / نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
ما ناز دلبران پری رو نمی کشیم
با گلرخان معامله ی ما نمی شود
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد / به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد / به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
دل من نه مرد آنست که با غمش برآید/مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی
سعدی
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عهد خریدار ندارد![]()
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد.....قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شددوست چندان که میکشد ما را
ما به فضل خدای زنده تریم
سعدیا زهر قاتل از دستش
گو بیاور که چون شکر بخوریم
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد.....قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
دل چو نالد سوز و آهش عرش را لرزان کند
خشم و نفرت در نگاهي عشق را ويران کند
سوختيم از بسکه لرزانديم عرش کبريا
ساقيا جامي ده . اين هردرد را ، درمان کند
![]()
![]()
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد / کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
دل به اميد صدايي که مگر در تو رسد
ناله ها کرد درين کوه ، که فرهاد نکرد
![]()
من به تنهایی این پیله قناعت دارمدلم نمي تپد چرا ، به شوق اين همه صدا / من از عذاب كوه بغض ، به كوله بار خسته ام
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |