هر کی سوتی داده تعریف کنه!

bahar_cve

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
چندسال پیش یه بار رفته بودیم بیرون...
داداشی پیاده شد یه چیز بخره فکر کنم شارژ بود
بعدش نگاش می کردیم که بیاد سوار شه....
اما بجا اینکه بیاد طرف ما، رفت طرف یه پراید هم رنگ پراید ما که یک جلوتر پارک کرده بود، درش باز بود و خالی، درشو باز کرد تمیز بدون اینکه نگاه کنه که ما هستیم نیستیم نشست.... کلا کم حرفه و افاده گرفته که زود باش برو:cool:
هی نگاش می کنیم میخندیم.... :w15::w15:تازه بعد حداقل یه دقیقه پیاده شده و تند تند میاد طرف ما.... :question:رنگش پریده بود!!!:w24::w25::w25:
:biggrin::biggrin:
منم یه همچین سوتی دادم داغون اصن...دبیرستان که بودم یه شب بعد از کلاس زبان سرویسمون اومده بود دم در موسسه...یه پراید سفید بود...اون لحظه خیابون خیلی شلوغ بود منم از دور سروکله این پرایدو دیدم یه راست رفتم طرفش در جلو رو باز کردم چون عقب پر بود بدون اینکه نگاه کنم درو بستم حالا مونده بودم چرا یارو حرکت نمیکنه چون همه نشسته بودیم ....برگشتم بهش بگم خب برو دیگه...که دیدم راننده سرویسمون :

مسافرای عقب :

من
 

"ALPHA"

دستیار مدیر مهندسی کشاورزی , صنایع غذایی
کاربر ممتاز
یه بار سر یکی از کلاسای ترم 3 کارشناسیم هفته دوم تشکیل کلاسا بود. یه استاد داشتیم کمترین تدریسش 10 ورق می شد.
قبل کلاس نمیدونم چی شد دیر رفتم همه زودتر نشسته بودن و جا نبود... رفتم ردیف آخر نشستم. دوستم هم گفته بود استاد بیاد بهم زنگ بزن. چون احتمالش بود که استاده نیاد... استاد اومد سر کلاس.
من اصلا همچین کاری نمی کردم حواسم نبود زنگ زدم قشنگ داشتم بهش می گفتم که اومد پاشو بیا...
استاده هم داشت واسه خودش قدم میزد چون هنوز کلاس رو هوا بود و منتظر بود که همه جمع شیم...
برگشت دید با موب حرف میزنم ... بلند گفت خانومِ ....... !! زود قطع کردم همه برگشتن عقب ، حتی یکی پرسید چیکار میکردی؟ منم گفتم هیچی یکی من میدونم یکی اون ... چیزی نبود...
نامرد چند دقیقه نگذشته بود کوئیز گرفت ... 3 دقیقه بعد هم جمع کرد...
از تعجب و اینکه 3 سوالو نوشته بودم و بقیه شو اصلا زحمت ندادم که فکر کنم چون جمع کرد؛ سرمو انداخته بودم پایین و حس بدی داشتم
درسو داد آخر سر هم ورقه ها رو داد دست نفر جلویی گفت بده به بچه ها....
اونم خوشگلی کرد بعد رفتن استاد همشو انداخت سطل آشغال!!!!
کسی ندونس اما من فهمیدم که بخاطر سوتی من عذاب کوئیز رو متحمل شدیم .... بچه ها معذرت!!
 

"ALPHA"

دستیار مدیر مهندسی کشاورزی , صنایع غذایی
کاربر ممتاز
از خوابگاه لحافمو آورده بوودم، ترم بهاره که دیگه لازم نیست
قرار بود مامان بندازه لباس شویی
یه چند هفته بعد اومدم طبقه پایین می بینم همین طوری گذاشته یه کناری
رویه شو که کیسه ای هست و راحت در می یادو درآوردم، مچاله ش کردم می گم می برم خودم می ندازم ....
مامان می گه اینو تو درآوردی؟؟:eek:
می گم شسته بودیش ؟؟ احتمالا اتو هم کرده بوده!!!:whistle::sweatdrop::lol:
 

yalda00091

عضو جدید
:cry:
خب تو نت هرجا سوتی میخوان من اینو میگم. بخشید طولانیه ولی نمی شد خلاصه کرد .


خونه ما سه طبقه و بزرگه . طبقه سوم یک بهار خواب داریم که چون زیادی بزرگه رسما بهش میگیم حیاط. یک بار داشتم حیاط رو با اب می شستم تا شب اونجا بخوابیم که حاجی ( پدرمو حاجی صدا می کنم ) یک کیسه نخود بهم داد و گفت بریزشون بیرون حشره گذاشتن. تقریبا سه چهار کیلویی نخود بود. منم از سر تنبلی نخودها را درست روی مجرای فاضلاب خالی کردم و به شستن حیاط ادامه دادم ( فکر میکردم اب نخودها را با خودش میبره ) .حیاط شستن منم نیم ساعتی طول میکشه . همینطور که داشتم سلانه سلانه کار میکردم دیدم ته حیاط روی مجرای فاضلاب یک چشمه ظاهر شده که هی حباب ازش در میاد و می ترکه.
فهمیدم مطابق معمول چه گندی زدم. حاجی رو صدا کردم که بیا چشمه زمزم ته حیاط در اومده . حاجی اومد و گفت نخودها سر زانویی مونده و جلوی ابو گرفته برا همین اب جمع شده. حالا این زانویی حدودا سه متر پائین تر و هم سطح طبقه دوم خونه ما بود . حاجی یک میله پرده بلند اورد وداخل لوله کرد تا به خیال خودش نخودا جا به جا شن و لوله باز شه. کلی با میل پرده زد رو نخودا ولی فایده نداشت . آخ هم نمیگفتن. قیافه من و حاجی مثل پت و مت شده بود. دیگه شب شده بود و نمیشد کاری کرد. نخودها هم تو اب خیس خوردن و حسابی باد کردن و کل لوله شد نخود بادکرده.
فردا صبح یک لوله باز کن اوردن و اون فنر برقی و پمپ هوا و ....... انداخت تو لوله ولی نشون به اون نشون که کفپوش فاضلاب از زیر کاشی ها پرید بیرون ولی لوله باز نشد.( مگه میشه من خرابکاری کنم و کسی بتونه به این راحتی درستش کنه ).به این نتیجه رسیدن که هیچ راهی وجود نداره جز بریدن و ایجاد یک سوراخ تو لوله فاضلاب بالای زانویی که از اونجا بشه کاری کرد. حالا داشته باشید از اونجا که حا جی نظامی بوده و همیشه تزش این بوده که کار از محکم کاری عیب نمیکنه ؛ کل لوله کشی فاضلاب خونه ما از جنس اهن خیلی کلفته که ایجاد سوراخ درش شبیه سوراخ کردن گاوصندوق خزانه بانک مرکزیه. خلاصه مجبور شدن دستگاه جوش و کپسول اکسیزن و .... اوردن و با هزار بدبختی یک سوراخ تو لوله درست کردن و از اونجا فنر انداختن و نخودها ریختن بیرون . فقط تصور کنید کل پله ها و پارکینگ پر شده بود از نخود بادکرده و اب و لجن . هر کسی از دم خونه ما رد میشد تعجب میکرد از این همه خرابی و نخود .برا همین تا مدتها منو نخودی صدا میکردن. هنوزم داداشام وقتی بخوان سربسرم بذارن بهم میگن نخودی .

شاهکار تاریخی خلق کردی تو!!!!!!!!!!:w17:ولی اگه پدر من بود قطعا اول حسابی از خجالت من در میومد:cry:!!بعد میرفت سراغ نخودا:w42:
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
ظهر دختر خالم میخواس بیاد خونه مااز دانشگا منتظرش بودیم ....خلاصه زنگ زدن و منم از دور تو آیفون یه مقنعه سیاه کله گنده دیدمو گفتم خودشه رفتم پشت پنجره نزدیک درو شکلک گودزیلا درآوردم که تا درو باز کرد از تو حیاط منو ببینه و مثلا بخندیم
یهو دیدم یه دختر قلمی دماغ عملی دروباز کرده داره مث جن زده ها منو نیگا میکنه حالا منم مث اوشکولا جیغ بنفشی کشیدم خداااااااا مرگمممممممم دویدم تو اتاق مرده بودم از خنده
نگو یارو با خونه بغلی کار داشته اشتباهی زنگ مارو زده
:( :دی
با خودش فک کنه یه مونگول تو خونه داریم
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ظهر دختر خالم میخواس بیاد خونه مااز دانشگا منتظرش بودیم ....خلاصه زنگ زدن و منم از دور تو آیفون یه مقنعه سیاه کله گنده دیدمو گفتم خودشه رفتم پشت پنجره نزدیک درو شکلک گودزیلا درآوردم که تا درو باز کرد از تو حیاط منو ببینه و مثلا بخندیم
یهو دیدم یه دختر قلمی دماغ عملی دروباز کرده داره مث جن زده ها منو نیگا میکنه حالا منم مث اوشکولا جیغ بنفشی کشیدم خداااااااا مرگمممممممم دویدم تو اتاق مرده بودم از خنده
نگو یارو با خونه بغلی کار داشته اشتباهی زنگ مارو زده
:( :دی
با خودش فک کنه یه مونگول تو خونه داریم
خیلی باحال بود:w15:
 

m.abedi1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوم راهنمايي بودم صدام دورگه شده بود رفتم سرصف قرآن بخونم ميكروفن روبرداشتم مشغول خوندم شدم سيصدتا دانش آموزبهمراه ناظم ومديرهمه سكوت كرده بودندوگوش ميدادند كه يه دفعه اي صدام خروسك دادبچه هازدندزيرخنده منم وسط قرآن خوندن زدم زيرخنده اونم بااكو صدام توي كل مدرسه پيچيد كه يه دفعه ناظم اومدطرفم بهمراه مدير يه جوووووري منو ادب كردندكه نگو!يه چك مشتي گذاشت توگوشم يه لگدهم زدبه ... .اون روزيك كتك مفصل خوردم.هيچ وقت يادم نمي ره
 
آخرین ویرایش:

y.92

عضو جدید
آز الکترونیک 3 داشتیم روبری در کلاس نشسته بودیم . استاد داشت من رو نگاه می کرد منم داشت اون دختر بیرون کلاس رو نگاه می کردم . یک دفه جلو تموم بچه های کلاس استاد گفت : یونس هنوز برات زوده . بعضی از دختر های کلاس که ماجرا رو فهمیدن زدن زیر خنده . کلاس رفت رو هوا . شانس اوردیم ترم 7 بودیم .
 

behzadk2019

کاربر فعال تالار مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
سوتی نیست خراب کاریه :دی

روز اول عید 92 بودش هیچکس خونه نبود به گفته :king: ( به تاج سر توجه کنید ) خواستم چایی درست کنم . رفتم گذاشتم رو گاز کتری رو اومدم چرخیدم تو خونه . اهنگ اینا . بعد 10 دقیقه یادم رفت اصلا آب گذاشتم جوش بشه . بوی سوختنی اومد گفتم نه بابا از بیرون این بو :smile: . بعد یادم اومد چایی . رفتم دیدم بلــــــــــــــــــــه دستی کتری داره میسوزه :biggrin:

خاموش کردم :D
 

Y..or..Z

همکار مدیر مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
سوتی نیست خراب کاریه :دی

روز اول عید 92 بودش هیچکس خونه نبود به گفته :king: ( به تاج سر توجه کنید ) خواستم چایی درست کنم . رفتم گذاشتم رو گاز کتری رو اومدم چرخیدم تو خونه . اهنگ اینا . بعد 10 دقیقه یادم رفت اصلا آب گذاشتم جوش بشه . بوی سوختنی اومد گفتم نه بابا از بیرون این بو :smile: . بعد یادم اومد چایی . رفتم دیدم بلــــــــــــــــــــه دستی کتری داره میسوزه :biggrin:

خاموش کردم :D
هم رشته ای خوشم میاد خرابکاری هاتم حرفه ای:biggrin:
 

Mute

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدونم سوتی به حساب میاد یا نه:دی

شب چهار شنبه سوری بر و بکس و رفقاشون رفتن خونه شون و تو خونه فقط ما بودیم و خاله م اینا و یکی دیگه از فامیل.
منم جو گیرررررر (آخه خیلی خوش گذشت اون شب) یه پنکه سقفی داریم رفتم چهار دست و پا بهش آویزون شدم به داداش کوچیکه گفتم بیا بذارش رو دور کم.:D
اونم گذاشت منم میچرخیدم و کیف میکردم.:D
به داداشم گفتم بسه دیگه خاموشش کن اونم لامسب لج کرد گذاشتش رو دور آخر.:razz:
این پنکه هم مثل ... سرعت گرفت منم داااااااااااااااد بابا کمش کن کمش کن.:eek:
پاهام ول شد با دستام پنکه رو سفت گرفته بودم و نمیدونم با چه سرعتی داشتم دوران میکردم.:confused:
حالا دیگه خودتون صحنه رو تصور کنین.:D
تا دیگه خاله م اومد پنکه رو خاموش کرد منم حالم بهم خورد دستم ول شد با کمر خوردم تو دیوار.:razz::cool:
خدا رو شکر چیزیم نشد ولی اگه خاله م نبود میدونستم با داداشم چکار بکنم..اینقدر خندید.:cool:
 

mona-70

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیدونم سوتی به حساب میاد یا نه:دی

شب چهار شنبه سوری بر و بکس و رفقاشون رفتن خونه شون و تو خونه فقط ما بودیم و خاله م اینا و یکی دیگه از فامیل.
منم جو گیرررررر (آخه خیلی خوش گذشت اون شب) یه پنکه سقفی داریم رفتم چهار دست و پا بهش آویزون شدم به داداش کوچیکه گفتم بیا بذارش رو دور کم.:D
اونم گذاشت منم میچرخیدم و کیف میکردم.:D
به داداشم گفتم بسه دیگه خاموشش کن اونم لامسب لج کرد گذاشتش رو دور آخر.:razz:
این پنکه هم مثل ... سرعت گرفت منم داااااااااااااااد بابا کمش کن کمش کن.:eek:
پاهام ول شد با دستام پنکه رو سفت گرفته بودم و نمیدونم با چه سرعتی داشتم دوران میکردم.:confused:
حالا دیگه خودتون صحنه رو تصور کنین.:D
تا دیگه خاله م اومد پنکه رو خاموش کرد منم حالم بهم خورد دستم ول شد با کمر خوردم تو دیوار.:razz::cool:
خدا رو شکر چیزیم نشد ولی اگه خاله م نبود میدونستم با داداشم چکار بکنم..اینقدر خندید.:cool:

وای..........اگه من بودم سکته میزدم..............:confused:
 

etnn

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوم راهنمايي بودم صدام دورگه شده بود رفتم سرصف قرآن بخونم ميكروفن روبرداشتم مشغول خوندم شدم سيصدتا دانش آموزبهمراه ناظم ومديرهمه سكوت كرده بودندوگوش ميدادند كه يه دفعه اي صدام خروسك دادبچه هازدندزيرخنده منم وسط قرآن خوندن زدم زيرخنده اونم بااكو صدام توي كل مدرسه پيچيد كه يه دفعه ناظم اومدطرفم بهمراه مدير يه جوووووري منو ادب كردندكه نگو!يه چك مشتي گذاشت توگوشم يه لگدهم زدبه ... .اون روزيك كتك مفصل خوردم.هيچ وقت يادم نمي ره

:biggrin:
 

mona-70

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
داداش منه دیگه..کلا نمیشه یه چیزی ازش بخوای:دی

حالا خوبه داداش شما انجام میده داداش من میگه حال ندارم............حالا از صبح تا شب بدوبدو میکنه ها به کار که میرسه میگه خسته ام...........سه سالشه وروجک...........
 

Mute

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا خوبه داداش شما انجام میده داداش من میگه حال ندارم............حالا از صبح تا شب بدوبدو میکنه ها به کار که میرسه میگه خسته ام...........سه سالشه وروجک...........
عجب..دیگه بچه هم باید بگه حال ندارم؟:دی داداش من 13 سالشه خودش حرص میخورد نمیتونه از پنکه آویزون بشه اومد اینجوری کرد:دی
 

mona-70

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عجب..دیگه بچه هم باید بگه حال ندارم؟:دی داداش من 13 سالشه خودش حرص میخورد نمیتونه از پنکه آویزون بشه اومد اینجوری کرد:دی

اشکال نداره خو خاطره میشه واستون.............:biggrin:
خدا همه داداشای دنیا رو واسه آبجیاشون نگه داره........
 

Faeze Ardeshiry

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
خلاصه ي جوري جَمِش كردي ديگه:D:D:D
منم بگم
يه دوستي داشت دختر خبي بود اما پرت بود از همه چي
برا همه چي سوال ميپرسيد منم وقتي توضيح ميدادم متوجه نميشد ميگفتم اين قانونشه نميشه عوض كرد
يه بار يه چيزيو توضيح ميدادم براش اصلا نميگرفت گفتم قانونشه قبول نكرد ،از اونجا كه ميدونستم داداشش پزشكي ميخونه گفتم يه سر برو پيش داداشت
بعد گفتم داداشت دكتر چيه؟ گفت دام پزشك
اقا من هم ناراحت شدم هم ميمردم از خنده
اخرش خودش نفميد چرا من خنديدم
 

Faeze Ardeshiry

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
يه دخترخاله دارن خارج ايران زندگي ميكنه يه بار خواهشر يني اون يكي دخترخالم ميره پيشش و با هم ميرن خريد،بعد اين دخترخاله كه خارجه به خواهرش ميگه برو بپرس قيمت اين لباسه چنده؟ برو بگو how much?
و اون دختر خاله مسافره ميگه هو ماچ؟
فروشنده ميگه one minites
و اين دختر خاله هه كه زبان بلد نبوده ميره به خاهرش ميگه فروشنده ميگه وان مينيتس
طفلي فك كرده وان مينيتس يني يه مقدار خاصي
 

Faeze Ardeshiry

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
ترم يك بوديم با اقايون كلاس خيلي محترمانه و به اسم فاميل همو صدا ميكرديم
يه روز مداد رنگ لازم داشتم (يه كلاس 40 نفري بوديم) به ميز همه سر زدم گفتم مدارد رنگ دارين ؟تا خلاصه اقاي مسعود ط گفت بله
يه روز ديگه دوستم اومد گفت تيك اف مداد رنگ داري؟گفتم من نه اما مسعود داره، يه دفعه ديدم پشت سريم داره ميخنده، ديدم مسعوده طفلي خودش مداد رنگ ميخواس به دوستم گفته اونم ب من گفته
 

Faeze Ardeshiry

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
دوم راهنمايي بوديم معلم نيمده بود سر كلاس قرار شد هر كي بره پاي تخته يه كاريكاتور از معلم بكشه
من كه رفتم شرو كردم به كشيدن و خنديدن و هي ميخنديدم
ديدم كلاس ساكت شد
برگشتم ديدم معلم داره هي نگام ميكنه و چشم غره ميره
 

Faeze Ardeshiry

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
سر كلاس تاريخ نشسته بودم با بغل دستيم هي صحبت ميكردم اما درس اون روو خوب خونده بودم
گويا معلم فهميده بود هي حرف ميزنم و ميخندم يه دفعه گفت فلاني تو كه هي ميخندي فلان سوالو جواب بده
و يه سوال ريز پرسيد
از اونجا كه خودم خيلي سخت گيرم اون سوالو خونده بودم و جواب دادم و معلمه سه شد و كلي دلم خنك شد
 

Faeze Ardeshiry

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
يه بار ديگم دانشگاه سر كلاس ضمن گوش دادن به توضيحات استاد هي ميحرفيدم با كناريم
استاده يه هو گفت فلاني بگو ببينم من چي ميگفتم؟
هر چي گفته بودو با تمام جزئيات براش گفتم
اي حرصش در اومد
گفت من اخر خانوما رو نشناختم
 

Similar threads

بالا