از طلوعت تا غروب شب،مرا رنگ کرد روزگار به رنگی که هرگز دوست نمیداشتم
اخر دلم نمیخواهد هزار رنگ شوم تنها یک رنگ سسیاه یا سفید فقط همین تا بتوانم زندگی را زیبا برای دیگران
رنگی کنم و به سادگی دوستشان داشته باشم ان هم بدون تزویر پاک و بی ریا
صدا کردم.
تورا،
من خوب می فهمم،
مثل یک سنجاقک بی تاب و نا آرام.
پی پژواک هر نیلوفری،
تا شکل پروازت،
پراز اندیشه های خیس باشد،
یا پر از لحن غریب برکه در پاییز.
تو را،
من یاد دارم،