تا تو نگـــــــاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تو از توصيف بيروني اي دوست
تو در عمق دلم ميموني اي دوست
تا تو نگـــــــاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تامل کنان در خطا و ثواب
به از ژاژ خایان حاضر جواب
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی مردابم آرزوست
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
یوسف ملک به زندان بلا مانده اسیر
بر رخ مهر, سیه پرده ی شام افتادست
تو را میبینم کنار همان پرچین قدیمی
اما نمیدانم چرا دیگر مرا صدا نمیزنی
کمی دلتنگ شده ام
مگر که لاله بدانست بيوفايي دهر
که تا بزاد و بشد جام مي ز کف ننهاد
بيا بيا که زماني ز مي خراب شويم
مگر رسيم به گنجي در اين خراب آباد
دوست داشتنت زیبا مینمود
اما افسوس که تنها دروغی شیرین بود
درب ميخانه که باز است و دلم مست و خراب
در تمناي تو بودم تشنه ي جامي شراب
از چه رو ،معشوقه با ما اينچنين بد کرده است
ظلم دوران ،راه عاشق پيشگان ،سد کرده است
مثل هر روز، خدا بر دست من جامي بده
نام من آلوده گشته ،بهر من نامي بده
هرگاه کنارت بودم تنها نبودم
اما نیستی تا لبخندت
نگاه مهربانت
مرا ارام کند
در دورانی که دیگر ارامش ندارم
مضراب من به ساز فراق تو آشناست
سنتور را اگر چه غريبانه ميزنم
میخواهی چه بگویم
وقتی هر روز با دیگری خوشی
مرا نمیبینی
میخواهی چه بگویم
وقتی هر روز با دیگری خوشی
مرا نمیبینی
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم
ياس هاي باغ احساس مرا پرپر مکن
من دراين ويرانه سرگردان ديدار توام
میشود خندید
میشود گریست
اما میدانی خوب من وقتی تو باشی همه چیز عالیست
تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم
میخواهم بلند فریاد کنم
اما نه بهتر هست
ارام بگویم عاشقتم را شاید غریبه ای بشنود
[h=5]تو را من زهر شیرین خوانم ای عشقعاشق آنست که فکر سر و سامانش نیست
پیرهن گر به تنش هست گریبانش نیست
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
مرا نصیبی از می چون آفتاب نیست
از خون دیده رنگ شفق یافت جام ما
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد/قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيد
دل دوراني من اين همه بيهوده نگرد
خانه دوست همين جاست اگر بگذارند
غضب آلود نگاهم مي کنند اين مردم
دل من مال شماهاست اگر بگذارند
دنیا زیباست
انگاه که نگاهت تنها به چشمانم خیره شود
انوقت میتوانی عشقم را ببینی
يا رب از ابر هدايت برسان باراني / پيش تر زانكه چو گردي ز ميان برخيزم
میروی و گریه می آید مرا
لحظه اي بنشین که باران بگذرد.
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد
رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |