بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
.
.
می برم،تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا زتو دورش سازم
زتو، ای جلوه امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
.
.
ناله می لرزد، می رقصد اشک
آه، بگذار که بگریزم من
از تو، ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم، صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
.
.
می روم، خنده به لب، خونین دل
می روم از دل من دست بردار
ای امید عبث بی حاصل
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
من یه پست گذاشتم تو تاپیک نوشته های ماندگار....
.
.
حالا اومدم میبینم سر از این جا دراورده:razz:......
.
.
فقط میتونم بگم متاسفم.....
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دل من دير زمانی است كه می پندارد :[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]« دوستی » نيز گلی است ؛[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]مثل نيلوفر و ناز ،[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]ساقه ترد ظريفی دارد .[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بی گمان سنگدل است آنكه روا می دارد [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]جان اين ساقه نازك را [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] - دانسته- [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] بيازارد ![/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]در زمينی كه ضمير من و توست ،[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]از نخستين ديدار ،[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]هر سخن ، هر رفتار ،[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دانه هايی است كه می افشانيم .[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]برگ و باری است كه می رويانيم [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]آب و خورشيد و نسيمش « مهر » است [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]گر بدانگونه كه بايست به بار آيد ،[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]زندگی را به دل‌انگيزترين چهره بيارايد .[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]آنچنان با تو در آميزد اين روح لطيف ،[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]كه تمنای وجودت همه او باشد و بس .[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بی‌نيازت سازد ، از همه چيز و همه كس .[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]زندگی ، گرمی دل های به هم پيوسته ست [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]در ضميرت اگر اين گل ندميده است هنوز ،[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]عطر جان‌پرور عشق [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]گر به صحرای نهادت نوزيده است هنوز [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دانه ها را بايد از نو كاشت .[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]خرج می بايد كرد .[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]رنج می بايد برد .[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دوست می بايد داشت ! [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]با نگاهی كه در آن شوق برآرد فرياد [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]با سلامی كه در آن نور ببارد لبخند [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دست يكديگر را [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بفشاريم به مهر[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]جام دل هامان را [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] مالامال از ياری ، غمخواری [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بسپاريم به هم [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بسراييم به آواز بلند :[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]- شادی روی تو ![/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] ای ديده به ديدار تو شاد[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تازه ، [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] عطر افشان [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] گلباران باد .[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] "فریدون مشیری"[/FONT]​
 

DOZI

اخراجی موقت
دید مجنون را یکی صحرانورد
بربه رو پشته ای بنشسته فرد


صفحه اش از خاک و انگشتان قلم
بر به روی خاک هی میزد رقم


گفت کای مجنون بی دل کیست این؟
می نگاری نامه بهر کیست این؟


گفت: مشق نام لیلی می کنم
خاطر خود را تسلی می کنم


چون میسر نیست با من کام او
عشق بازی می کنم با نام او
 

**ALmA**

عضو جدید
بهانه هایت برای رفتن چه بچه‌گانه بود،
چه بیقرار بودی تا زودتر بروی، از دلی که روزی بی اجازه وارد آن شده بودی...
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر
زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
" آه ، من بسیار خوشبختم "

فروغ
 

shadmehrali

عضو جدید
در دو روز عمر کوته ، سخت جانی کردم
با همه نامهربانان ، مهربانی کردم
هم دلی ، هم آشیانی ، هم زبانی کردم
بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست
آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست نیست
هدیه از ایام جز موی سپیدم نیست نیست..............
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز



همه هست آرزویم که ببینم از تو روئی

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی



به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم

همه جا به هر زبانی بود از تو گفت و گویی



به ره تو بس که نالم ز غم تو بس که مویم

شده ام ز ناله نالی، شده ام ز مویه مویی



همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی

من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی



چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی

چه شود که کام جوید ز لب تو کامجویی



شود اینکه از ترحم، دمی ای سحاب رحمت

من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی



بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خم می سلامت، شکند اگر سبویی



همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی



نه به باغ ره دهندم که گلی به کام بویم

نه دماغ اینکه از گل، شنوم بکام بویی



ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم نخواند

رخ شیخ و سجده گاهی سر ما و خاک کویی



نه وطن پرستی از من به وطن نموده یادی

نه ز من کسی به غربت بنموده جست و جویی



بنموده تیره روزم ستم سیاه چشمی

بنمود مو سپیدم، صنم سپید رویی



نظری به سوی (رضوانی) دردمند مسکین

که بجز درت ندارد نظری به هیچ سویی



_ فصيح الزمان شيرازي "رضواني"






 

elena_75

عضو جدید
کاربر ممتاز
بغض

بغض

راه گلومان را بغض می بندد و راه چشم را خیمه ی اشک ....

تنها می دانیم که وقتی با تو آمدیم ٬ گم نمی شدیم در نگاه مردم...

می گفتی گاهی برای بودن باید رفت...

پس من می روم ... اما...

جا مانده است چیزی جایی که هیچ گاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد...

نمی دانم چرا وقتی به عکس سیاه و سفید این قاب طاقچه نشین می نگرم ...

پرده ی لرزانی از باران و نمک چهره ی تو را هاشور می زند...

می روم تا شاید باز لحظه ی دوباره ای باشد از پرواز ...

تو گذاشتی دام و رفتی... من خود گرفتارت شدم.....

به بهانه ی دلتنگی برایت می نگارم... آسمان اجازه ی پرواز را از من گرفت و این آخرین بهانه بود برای رسیدن...

بودنشان رازی بود ...

آنان که لحظه هاشان گذشت به سادگی ....

همانی بودند که باریدند گاهی برای ما ...

و خاطره های خوش روزها ی با هم بودن را از خاطرشان می شویند...

می دانیم که دیر یا زود فراموش می شویم...
ما که تمام داراییمان یک گل بود و یک دل...

آن ها را هم نثار قلب های مهربانتان کردیم...

همه چیز می گذرد ...

سال ها مثل نسیم ... هفته ها مثل باد ...و روزها همچون طوفان

حرف هامان زیاد است ... وقت ما اندک .... آسمان هم که بارانی است...

همه ی کلمات با آنچه میان ما گذشت بیگانه اند

و من هیچ کلمه ای برای بیان صمیمیت دل ها مان را شایسته تر از سکوت نیافته ام...

ما که می ترسیم از هجرت دوست

کاش می دانستیم روزگاری که به هم نزدیکیم چه بهایی دارد...

کاش می دانستیم غم دلتنگی هر روزه غروب چه دلیلی دارد....

 

vajiheh.kh

عضو جدید
سنه توی توتولدی اما منه بزم غـــم گورولدی
یری وار دسم بوشهره گتیرین قرا چکیم مــــن
دیی بولمورم بوظولمون نئجه ایلییم قصاصـون
توتوم اود ووروم رقیبه یاداکی دارا چکیم مــــن
 

vajiheh.kh

عضو جدید
یه خیابونایی…
یه عطرایی…
یه آهنگایی…
یه تکیه کلامایی…
یه لباسایی…
یه کارایی…
یه روزایی…
یه پارکایی…
یه فیلمایی…
یه عکسایی…
یه…
اینا شاید هیچی نباشن،اما گاهی خیلی عذاب آورن برای
یه آدمایی!!!
 

vajiheh.kh

عضو جدید
شاید آینده ی دور...

دیدم او را بعد از بیست سال
گفتم این خود اوست یا نه دیگریست
چیزکی در او بود و نبود
گفتم این زن اوست؟ یعنی آن پریست؟
هر دو تن دزدیده و حیران نگاه
سوی هم کردیم و حیران تر شدیم
هر دو شاید با گذشت روزگار
در کف باد خزان پرپر شدیم
از فروشنده کتابی را خرید
بعد از آن آهنگ رفتن ساز کرد
خواست تا بیرون رود
د
ست من در را برایش باز کرد
عمر من بود او ک
ه از پیشم گذشت
رفت و در انبوه مردم گم شد او
باز هم مضمون شعری تازه گشت
باز هم افسانه ی مردم شد او

حمید مصدق
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزگاري عشق را پايان نبود

سنگ اندازي به دل اسان نبود
هركسي در سينه عشق پاك داشت

كي زپاكان عالم ، باك داشت

حال : در اين دوره ره تاريك شد

ريسمان عاشقي باريك شد
آسمان عشق ها شد بي فروغ
راستي مٌرد و به جايش شد دروغ
قلبها دركوچه ها با هم شدند
نام عشق دزديده و آدم شدند
هرچه ناپاكيست در دل رم شده
عشق درد درگاه شيطان خم شده
جملگي از اصل خود وا مانده ايم
كاروان رفتست وما جا مانده ايم
عشق را با پول ديگر مي خرند

قلب را افسار بسته مي برند



__________________
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
بغض

بغض


كاش می دانستم...

چه كسی این سرنوشت را برایم بافت...

آنوقت به او میگفتم...

یقه را آنقدر تنگ بافته ای...
كه بغض هایم را نمی توانم فرو دهم...!!!




 

alexdanger

عضو جدید
الا ای طوطی گویای اسرار مبادا خالیت شکر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید که خوش نقشی نمودی از خط یار
 

FARHAD...MEHRAD

عضو جدید
تو فکر یک سقفم ، یک سقف بی­روزن
یک سقف پابرجا ، محکم­تر از آهن

سقفی که تن­پوش هراس ما باشه
تو سردی شب­ها لباس ما باشه
سقفی اندازه­ی قلب من و تو واسه لمس تپش دلواپسی
برای شرم لطیف آئینه­ها واسه پیچیدن بوی اطلسی
زیر این سقف با تو از گل از شب و ستاره می­گم
از تو و از خواستن تو می­گم و دوباره می­گم
زندگیمو زیر این سقف با تو اندازه می­گیرم
گم می­شم تو معنی تو معنی تازه می­گیرم
سقفمون افسوس و افسوس ، تن ابر آسمونه
یه افق یه بی­نهایت ، کم­ترین فاصلمونه
تو فکر یک سقفم ، یک سقف رویایی
سقفی برای ما ، حتی مقوایی
تو فکر یک سقفم ، یک سقف بی روزن
سقفی برای عشق ، برای تو و من

زیر این سقف اگه باشه می­پیچه عطر تن تو
لختی پنجره­هاشو می­پوشونه پیرهن تو
زیر این سقف خوبه عطر خود­فراموشی بپاشیم
آخر قصه بخوابیم اول ترانه پاشیم
شعر : ایرج جنتی عطایی
اجرا:فرهاد مهراد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادت نماند .
یادت نماند و باز ماند
پنجره ی دل حیرت زده ام !
در غروب بوران زده ای که
سنگفرش پرت بی عبورش ،
هیچ ذوق تماشا نداشت ..

دستهای بی توشم ...
همچون تاکی پیر و خسته ...
به هر آسمانی ..
به هر فصلی ...
گرمای وجودت را به تُهی آغوش ،
خواهش می کند ...
و نمی یابد !

دورم ،
دور مانده ام ..
از هیاهوی تن ت ،
از تمامی من ،
در تمنای ما ،،،

نیستی ...
نماندی ...
افسانه ام شدی .
یادی و رویایی در خواب شبانه ..

آوایی می آید ،
آوای دوری می آید ...
صدایی ..
ناله ای ..
نشسته بر امواج خروشان ای کاش ها و افسوس ها ..

بیا ،
با من ،
به خاطره ، خاطر من ....
پاییز آخر ،،
آنجا .. کنج تک نیمکت غریبه ی پارک ...
با شاخه ای سوال بی جواب در دست ...
ماندم ..

برگهای خرد شده به زیر گام های رفتنت را ...
می شناختم .
یکی شان ،
همان بهار اول
به رویم خندیده بود ....

کاش ،
تویی که می دانستی
زمستان ،
طولانی تر از خواب من است ..
هُرم نفس های شبانه ات را دریغ نمی کردی ..
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر بدینسان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست
گر بدینسان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود،چون کوه
یادگاری جاودانه،بر طراز بی بقای خاک

« احمد شاملو »
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا آنان که همه چیز دارند مگر ترا
به سخره میگیرند آنانی را که هیچ ندارند مگر ترا
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شیـطان اندازه یک حبّـــه قند اســــت . . .

گاهی می افتـــد تـــوی فنجـــانِ دلِ مــــا . . .

حل مــی شود آرام آرام . . .

بی آنکـه اصلا ً ما بفهمیـم . . .

و روحمـان سـر می کشد آن را . . .

آن چای شیــریـن را . . .

شیـطان زهـرآگیــن ِدیــریــــن را . . .

آن وقـت او، خـون مـــی شـــود در خـــانه تن . . .

مـی چرخـد و مـــی گـردد و مـی مـانـد آنجـا . . .

او می شــــود مـن .
 

مهندس2010

عضو جدید
تو جاده های زندگی...تو تنها تکیه گاهم بودی...
اگه به تو تکیه می کردم...دیگه نداشتم هیچ غمی...
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستين سرد نمناكش
باغ بي برگي
روز و شب تنهاست
با سكوت پاك غمناكش
ساز او باران ، سرودش باد
جامه اش شولاي عرياني ست
ور جز اينش جامه اي بايد
بافته بس شعله ي زر تا پودش باد
گو برويد، يا نرويد، هر چه در هر كجا كه خواهد
يا نمي خواهد
باغبان و رهگذاري نيست
باغ نوميدان
چشم در راه بهاري نيست
گر ز چشمش پرتو گرمي نمي تابد
ور به رويش برگ لبخندي نمي رويد
باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست ؟
داستان از ميوه هاي سر به گردونساي اينك خفته در تابوت
پست خاك مي گويد
باغ بي برگي
خنده اش خوني ست اشك آميز
جاودان بر اسب يال افشان زردش مي چمد در آن
پادشاه فصلها ، پاييز
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میان دیوارهای روشن سکوت

خانه ای شیشه ای ساخته ام .

خانه ای باتمام زوایای زندگی یک انسان .

خانه ای به وسعت تمام عشقها ، قلبها ، سکوت ها.

خانه ای با شادیهایی از جنس ستاره های طلایی

و احساسی به رنگ آسمان .

خانه ای که درهایش از جنس نور است و

پنجره هایش رو به آفتابگردانهای خندان باز می شوند.

خانه ای پر از هوای " تو"

و نفسی از تبار " عشق " .

در هنگامه آمدنت

سکوت شیشه ها به رنگ آبی ترین بهشت زمینی

زندگی را فریاد می زنند .

حتی اگر با قدمهایی از جنس سکوت بیایی ...
 

MK264

کاربر بیش فعال
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

مهرداد اوستا
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا