FARHAD...MEHRAD
پسندها
10

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دفتر خیال را
    بر پشت شانه هایم کوله میکنم
    می کشانم
    کوچه به کوچه
    شنل ِ آتشین آغوشت
    در لابلای کاغذهای انگشت خورده
    جا گرفته
    خرابات دل پر است
    ز نواهای نیستان سوخته
    جیلینگ جیلینگ های چوبین النگوهایت
    گوش هایم را سیلابی کرده
    و نگاهم رودخانه ای ست
    که سنگ به سنگ
    شیب به بی راهه
    قانون را لگد مالیده
    قایق به گل نشسته م
    دریا و اقیانوس را بلعیدم
    جرعه ای از تو نداشت
    به کدامین سراب خیال
    بر باد سوار شدی
    که بند آویز دستانت
    جدا گشت
    از انگشتانی که هنوز بوی لباست را از بر است...
    لیوان بلور خالی
    دمپایی های آبی بی پا
    مبل بی ساکن
    کتاب بسته
    جعبه سیگار خالی
    باندها خاموش
    فقط دکمه های دل برای بابونه موهایت
    می نگارد دمادم
    جاپای برگشت خانه را
    بر آسفالت ِ بوسه خورده ندامت!
    دق الباب نمی خواهد
    آستانه در به سویت جوانه می زند
    لکن
    دفترخانه دل ثبت گام های آهسته یِ........توست
    تکیه زده ای
    بر پشت خیال گوشواره هایت
    لبخند نمکین را جوشانده ای بر لب
    تا ابرهای کومولوس دلم را
    با بخار نفس های مهرآلوده ت
    پیوند زنی
    درخت تنومند وصل را
    بر خاکسار رهپویه ی زندگی...
    انگشتانت
    کورمال کورمال
    به چانه قلاب شد
    و در پنجره آبی رنگ خانه آجری قاب شدی
    من اما
    عطر موهایت را از فرسنگ ها دور
    بر صندلی روغن خورده مکانیکی چشیدم
    تا به دلبرترین رخسار یار رسیدم...
    موهایت بافته بود!!!
    بازیگر کوچیک درون آدمیزاد
    بلوا میکند؟
    کودک درون ماسید
    ناقوس کلیسا سه بار نواخت
    شیهه ی موتور دنیای فرسوده کوچه را طی کرد
    حریر نازک نگاهت بر سایه درخت مجنون نیفتاد...
    مرسی منم خوبم.همچنین برای من باعث بسی افتخاره.:gol:
    تو بودی که گفتی برنامه ای بریزم
    هدف را مشخص کنم
    گفتی از بودن های خالی دوری کنم
    تو مرا در خواب ربودی
    من سراسر شوق،از وجودت
    تو هاله ای از بیماری
    خنده بر لبانم خشکید
    شوق در دلم خشک شد
    سراسر گوش بودم
    تو ،رادیو ،لباس بیمارگونه بر تن
    من ،آشفتگی،دلی پر از خواهش
    شوق دیدار تو.....
    حرف هایت
    آه!!!!
    چنان مات و مبهوت از پشت پشت شیشه می نگریستی انگار وجودی را در روبرویت نمیدیدی
    داشتم باور می کردم که من سالهاست مرده ام که اینگونه سکوت تلخ را اختیار کرده ای و مات می نگری
    من در روبرویت بودم
    نمی دانم چگونه گذشت که در شبانه روزی تو رنگ دیگر یافتی و من پیر شدم
    همه چیز در سکوت ما می گذرد
    من ،تو ،شیشه سرد غبار گرفته
    گاهی خیلی راحت از داشته هایم دست کشیدم
    این روزها
    در داشتن داشته هایم هستی میدهم......
    می سازم در وجودی که تهی شد!!!
    سلام.حالتون خوبه؟ دلمون واستون تنگ شده بودا.:D
    از عکسی که فرستادین ممنونم.:gol::gol:
    ___________$$$$$$
    ______$$$$$$__$$$$$$$$__$$
    ____$$____$$$$__$$$$__$$$$
    __$$______$$$$$$__$$$$$$$$
    __$$____$$$$$$$$__$$$$$$
    __$$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$
    $$__$$$$$$$$$$__$$__$$$$$$
    $$$$__$$$$$$__$$__$$$$
    __$$$$______$$$$$$$$$$
    $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_$
    _$$$$$$$$__$$$$$$$$$__$$$
    __$$$$$$___$$$$$$$_ $$$$
    ___$$$$_____________`$$$
    ___________________ $$
    __________________`$$`
    ________________$$`
    _____$$$$$$$$$$
    ___$$$$$$$$$$
    _$$$$____$$_$`
    $$$$$__$$___$$___$$$$
    $$$$$$$______`$$_$$$$$$
    $$$$__________$$$_____$
    $$___________` $$____$$
    _____$$$_____$$`___$$$$
    ___$$$$$$___$$__$$$$$$
    __$$$$$$$$_$$_$$___$$$
    _$$$____$$$$_$$__$$$$
    __$$_____$$_$$$$$$$
    ___$______`$$
    ___________$$
    ____________$$`
    ___________`$$
    __________$$
    _________$$
    ________$$
    کسی که شهامت قبول خطر نداشته باشد در زندگی به مقصود نخواهد رسید.
    (محمدعلی کلی).
    برگ پاییزی چاره ای جز افتادن ندارد
    وقتی که میداند درخت هوس برگ تازه را در سر دارد...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا