DOZI
اخراجی موقت
بنگر به کنار جاده
میبینی هر روز به کنار همین جاده مینشینم
منتظرتم برگرد کنارم
من تو را جویم وتو را خواهم که به غیرازتونیست منظوری
با منی آنچنان که چون جانی ای که چون جان ز چشم مستوری
بنگر به کنار جاده
میبینی هر روز به کنار همین جاده مینشینم
منتظرتم برگرد کنارم
محبت ره به دل دادن صفای سینه می خواهد
به یاد یکدیگر بودن دلی بی کینه می خواهد
محبت گر شود پیدا به هر قیمت خریدارم
به هر لبخند زیبایت فروشم زندگانی را
دلم میخواهد کمی لبخندت را تماشا کنم
اخر لبخند تو مرا به اسمان میبرد
بهترین لحظاتم وقتیست که کنارم هستیمن تو را جویم وتو را خواهم که به غیرازتونیست منظوری
با منی آنچنان که چون جانی ای که چون جان ز چشم مستوری
در بهاران به خویش می گویم کاش عمر گذشته بازآید
در خزانم غمی چو باده ناب فارغ از رنج هر نیاز آید
بهترین لحظاتم وقتیست که کنارم هستی
همیشه کنارم بمان
منم که تا تو نخوابی نمیبرد خوابماه افسوس دیگر پیر شده ام
این چه عشقیست دیگر
بر من بگذرید
اخر من پیری خسته ام که عاشق جوانی زیبا شده ام
نگذار سر بر شانهام، آنقدر محکم نیستم
خواندی غزلهای مرا، گفتی که خیلی عاشقم
اما نمیدانم خودم، هم عاشقم هم نیستم
منم که تا تو نخوابی نمیبرد خوابم
تو درد عشق ندانی، بخواب آسودهز ریشه کندن این دل تبر نمیخواهد
به یک اشاره میافتد درخت فرسوده
دردمندیم و به امید دوا آمده ایم
تو طبیبی و دوا کن دل بیمار غریب
بر این رواق زبرجد نوشته اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
دیشب که یار انجمن افروز غیر بود
ای شمع تا سپیده به جای تو سوختیم
بخندم به تو یا خودم
نمیدانم
وقتی خیلی ساده باور کردم دوست داشتنت را
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکبست
آن شمع سرگرفته و گر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن شمع سرگرفته و گر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
ببخشید تشکرام تموم شده
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
ببخشید تشکرام تموم شده
یاد باد آنکه چو چشمت بعتابم میکشت
معجز عیسویت بر لب شکرخا بود
خواهش دارم
یا رب بوقت گل گنه بنده عفو کن
وین ماجرا بسر و لب جویبار بخش
تشکرای منم ته کشیدمن دیگه نیستم
دولت پیر مغان باد که باقی سهلست
دیگری گو برو و نام من از یاد ببر
منم تشکرام تموم شدهههههههههه
روشن دلی نماند به ظلمت سرای خاک
برگ گلی به سایه ی خاری پدید نیست
تو خود را از ان در چه انداختی
که چه را ز ره باز نشناختی
یکی مرتب امروز فردا می کرد
یکی امروز فردا را مرتب می کرد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |