دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

اورابانی

عضو جدید
صندلی نامیزون پارک هنوزم سراغتو میگیره
وقتی تنهایی میشینم .............
روی پاهایش بند نمیشود ................

صندلی نامیزون پارک هنوزم سراغتو میگیره
وقتی تنهایی میشینم...
رو پاهاش بند نمیشه...

یا

صندلی ناموزون پارک هنوز هم سراغت را میگیرد
وقتی تنهایی مینشینم
روی پاهایش بند نمیشود...
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صندلی نامیزون پارک هنوزم سراغتو میگیره
وقتی تنهایی میشینم...
رو پاهاش بند نمیشه...

یا

صندلی ناموزون پارک هنوز هم سراغت را میگیرد
وقتی تنهایی مینشینم
روی پاهایش بند نمیشود...

ممنون از راهنماییتون خیلی خوب بود
 

shamira

عضو جدید
کاربر ممتاز
صندلی نامیزون پارک هنوزم سراغتو میگیره
وقتی تنهایی میشینم .............
روی پاهایش بند نمیشود ................

صندلی نامیزون پارک هنوزم سراغتو میگیره، وقتی تنهایی میشینم، روی پاهاش بند نمیشه.
ناموزون رو برای حالت توصیفی درنظر میگیرن نه برا شی. البته این برا اون دوستمون بود که نوشتتونو نقد کرده بودن.
 

shamira

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستای عزیزم چهار تا متن بالا رو خودم بدون فکرکردن نوشتم یعنی فل بداهه اشکالاتشو بگید این نوشته ها سبکم دارن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کلا معلومه قلم خوبی دارین. نوشته هاتون جون داره. خیلی قشنگ بودن مرصی
 

A.N.M

عضو جدید
آدم ها میگذرند
آدم ها از چشم هایم میگذرند
و سایه ی یکایکشان
بر اعماق قلبم می افتد
مگر میشود
از این همه آدم
یکی تو نباشی
لابد من نمیشناسمت
وگرنه بعضی از این چشم ها
این گونه که میدرخشند
میتوانند چشم های تو باشند!
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم


وگر سنگ بودم به هر جا که بودی
سر رهگذار تو جا می گرفتم


اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی


وگر سنگ بودی به هرجا که بودم
مرا می شکستی، مرا می شکستی
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستای عزیزم چهار تا متن بالا رو خودم بدون فکرکردن نوشتم یعنی فل بداهه اشکالاتشو بگید این نوشته ها سبکم دارن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آقا مهدی بهتون تبریک میگم
نوشته های شما ملموس وقابل تقدیره
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زیبای نازنین,
چشمانم پر از اشک است و نگاهم پر از درد
بدنم سرد است و نگاهم سردتر...
دیگر از دست این ستاره های گستاخ که گاه وبی گاه به دیدار آسمان تنها می آیند تا یاد آوری کنند تو مطلق به آنهایی به ستوه آمده ام
ماه من,
چرا خوت پا پیش نمی گذاری؟
چرا فریاد نمی زنی و به این ستاره های گستاخ امان می دهی؟
چرا به این هوسباز های عاشق نما مجالی برای ابراز عشق می دهی؟
چرا کاری نمی کنی تا آنها هم به این باور برسند که تو مجنون نازنینی ونباید خودشان را تحقیر کنند....


 
آخرین ویرایش:

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلم تنگ هست
نگاهم اشک الود
اسمان هم دلش تنگ هست
میخواهد ببارد
کمی زیر باران خیس میشوم ولی اشک میریزم به سادگی
خدا خود مرا در اغوش گرفته و تنها شانه اش مرهمی بر تمام دردهایم هست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
سکوت میکنم تا کسی نفهمد بغض صدایم را تا کسی نبیند اشکهایم را
تا کسی نداند دردم را
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
زندگی تمامش خطای دید است!
مـن فقط تـو را می بینم
و تـو فقط مـن را نمی بینی...

 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زودتر بیا

من زیر باران نشسته ام

و انتظار تو را می کشم.

چتری روی سرم نیست

می خواهم قدم هایت را،با تعداد قطره های باران شماره کنم

تو قبل از پایان باران می رسی

یا باران قبل از آمدن تو به پایان می رسد؟

هر وقت چلچله برایت نغمه ی دلتنگی خواند

و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا

من تا آخرین فصل باران منتظرت میمانم!


 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میان خنده ها و گریه هایم همیشه کسی هست

که ترانه هایم را تقدیمش می کنم.

ترانه ای خواهم ساخت . به چشمانش خواهم باخت

هر شب برای چشمانش ستاره ای از آسمان عشق

می چینم و هرروز از نگاه خورشید سخن می گویم

صدای او صدای آواز برگ های صنوبر است

وقلب اونیز همیشه در گهواره کوچک قلبم خواب است

او را می شناسم و دوستش دارم




 

DOZI

اخراجی موقت
حرفي از الفبا گم شده است

تهي ام

از « ت » بيزارم !!!

از هرچه تکرار و تکرار شدنيست !

حرف من گم شده است

ميان اين همه واژه ، نمي دانم حرف من با

« سين » شروع مي شد ؟

با « عين » ؟؟؟؟

« طا » ... « ب » .... ؟!!!

حرف من بينواست ، هجايي خاموش

سطر سطر کتابم را گشتم

کتاب زندگي من حرف دل نداشت

حرف من گم شده است

نمي دانم کجا ؟ از کي ؟

از « ت » بيزارم ، از ترديد
 

DOZI

اخراجی موقت
همچنان لحظه هاي سرد تنهايي ميگذرد اما هنوز باور ندارم که تنهايم !همچنان عمر ميگذرد ولي هنوز باور ندارم ،

که در اين دو روز دنيا دو روز آن پر از غم است

همچنان زندگي ساز خودش را ميزند ،

ولي سرنوشت با آن ساز نمي رقصد !

همچنان در حسرت بهار نشسته ام ،

اما نميدانم که خزاني زيباتر از بهار را پشت سر گذاشتم !

اين دل لحظه به لحظه بهانه هايش را بيشتر ميکند ،

اما نميداند حتي اين بهانه ها نيز ديگر به او ياري نمي آيد !

همچنان اين لحظه هاي نفس گير زندگي را ميگذارنم

اما هنوز باور ندارم که ديگر هيچ اميدي در قلبم نيست !

اميد من ديروز بود که گذشت ،

اميد من فرداست که از فردا نيز نا اميدم !

ديروز هر چه بود گذشت ، اما هر چه پيش خواهد

آمد ديگر نخواهد گذشت و در دلم باقي خواهد ماند !

همچنان از نگاه گل پژمرده در گلدان خشک ميفهمم که پرپرم !

همچنان از آواز بي صدا پرنده در قفس ميفهمم که من نيز در قفسي به بزرگي دنيا اسيرم !

همچنان از سکوت سرد شبانه ميفهمم که آسمان بي مهتاب است

و امشب نيز شب دلگيريست !


کسي نيست که به داد اين دل برسد ،

هر کسي به داد دل خودش ميرسد ،

به داد و فرياد اين دل تنها نميرسد !

همچنان بايد درون خودم فرياد بزنم ،



درون خودم اشک بريزم و ناله کنم !

اي خدا تو شاهد روزگار من باش ،

و بيا اين درد بي درمان مرا درمان کن !


دلم ميخواهد اميدوار باشم ، اما اميد من خواب است !

همچنان لحظه هاي سرد زندگي ميگذرد
 

fbarani67

عضو جدید
کاربر ممتاز
سفر که می روی دلتنگ می شوم..

ورد می خوانم و به تمام چاله های بین راه فوت می کنم

تا کور شوند و ترا نبینند!

به تمام دره های دهان باز کرده فوت می کنم

تا لال شوند و صدایت نکنند!

به تمام سراب های روئیده بر کف جاده فوت می کنم

تا بساطشان را از چشم های خسته ات جمع کنند!

درختها را می بوسم تا سایه سارت شوند!

ماه را می بوسم تا کوچه باغ های نهانی را نشانت دهند!

روی پوست دستم انگشت می کشم

و سعی می کنم از روی رگهای آبی دستم

مسیرت را پیدا کنم!!

آنجا که خط رگها را گم می کنم....نمی ترسم...!

در خونم جریان داری..!!

در پنهان ترین زاویه های تنهایی ام..!!!!

دست خودم نیست اما...

سفر که می روی دلتنگ می شوم...!!!!
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عزیزترینم، با هزران امید و آرزو خودرا زیر چتر زندگی ات جای داده ام،
و همه هستی ام را به تو بخشیدم رو حم را، جسمم را، همه زندگی ام را
حال تو چقدر نا سپاس شده ای.
مگر نه اینکه قرار بود تا ابد عطر نفسهایت تضمیمی برای خوشبختی ام باشد
و آغوش پر از مهرت امن ترین جای این دنیا.
پس این غریبه کیست میان ما ؟
چرا میخواهد شبنم های نگاهش را در میان گلبرگهای چشمان تو پنهان کند،
و با همراهی دستان تو, قصر زیبای عشقمان را نابود ؟
چرا...


 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مجنون زیبای نازنین

دیر زمانی است که گیاه عشق تو را در گلدان قلبم کاشته ام

حال گیاه محبت تو همانند یک پیچک تمامی وجودم را در برگرفته

ومن دیگر بدون تو قادر به نفس کشیدن نیستم!

من را درآغوش بکش

بگذار عطر نفس هایت

چشمان شیدا و عاشق پیشه ات

و دستان مهربانت

تضمینی برای خوشبختی ام باشد....


 
آخرین ویرایش:

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلم تنگ هست
تنگ نگاه سردت
دستان نامهربانت
چشمان منتظرم کی از انتظار راحت میشوند
کی میشود تو را دوباره ببینم
 

samiyaran

عضو جدید
نامه ی اول را نوشتم وقتی چشمانم سو داشت...

نامه ی آخر را می نویسم وقتی دیگر سو ندارد چشمانم...

خرده های دل برای خودت...

دیگر در سینه جایی برای دل ندارم...
 

mahsa.mahsa

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن برتر
به کنار تپه شب رسید.
با طنین روشن پایش آیینه فضا شکست.
دستم را در تاریکی اندوه بالا بردم
و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم،
شهاب نگاهش مرده بود.
غبار کاروان ها را نشان دادم
و تابش بیراهه ها
و بیکران ریگستان سکوت را،
و او
پیکره خاموشی بود.
لالایی اندوهی بر ما وزید.
تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آمیخت.
و ناگاه
از آتش لب هایش جرقه لبخندی پرید.
در ته چشمانش، تپه شب فرو ریخت.
و من،
در شکوه تماشا فراموشی صدا بودم.
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که:
* پدر تنها قهرمان بود.
* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد.
*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود.
*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند.
*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود.
* و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
حسین پناهی
 

shamira

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیره میشه به کوچه ها پنجره ی اتاقم،
خیره میشم به پنجره گریه میاد سراغم
چه بی بهونه اومدی چه بی بهونه رفتی،
با اون چشای عاشقت منو نشونه رفتی
فاصله ها نمی تونن تو رو ازم بگیرن،
باید روزای بدمون یکی یکی بمیرن
فک می کنم کنارمی به فکرتم شب و روز،
پنجره ها هم می دونن که چشم به راتم هنوز…
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
من دختری از جنس افتاب، مهتاب، گلهای خوش بو نیستم
تنها دختری هستم از جنس پاییز ، زمستان
اما حرمت میگذارم برای دختر بودنم و به هر دستی اجازه نمیدهم دستم را بگیرد
به هر کس اجازه نمیدهم نامم را ببرد
به هر کس اجازه نمیدهم هوس در اغوش گرفتنم به سراغش بیاید
 

A.N.M

عضو جدید
اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز میکشم و میمیرم
مرگ
نه سفری بی بازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ
دوست نداشتن توست
درست
آن موقع که باید دوست بداری!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا