DOZI
اخراجی موقت
سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز
ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم
سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز
در دام تو یک شب دلم از ناله نیاسود
آسودگی از مرغ گرفتار گریزد
در این توهمات پیچ در پیچ خاکستری
شاید که دستی سرخ کبودی گونه های تاریخ را مرهم می نهد
در همین نزدیکی
زیر بار تکرار ثانیه هایی که مدام
چنگ در گریبان هم می زننددستی سبز
از طراوت گونه ها ی فقر تیله های بلورین
دلی شکسته را سوال می کند!
در جستجوی یار دلازار کس نبود
این رسم تازه را به جهان ما گذاشتیم
من در این دشت جنون تنهایممن از این فاصله ها بیزارم
می سوزم و لب نمی گشایم که مباد
آهی کشم و دلی به درد آید از او
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
نگاهت در دلم شور آفرين است/
مرا مستي دهد جام لبانت/
شراب بوسه ات گيرا ترين است/
ز يك ديدار پي بردي به حالم/
عجب درمن نگاهت نكته بين است
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن
نخست موعظه ی پیر می فروش این است
که از مصاحبت نا جنس احتزاز کنید
دوست را هم تو باش آغاز وپايان/
كه عشق اولي وآخرينست
توانگر خود ان لقمه چون میخورد
چو بیند که درویش خون می خورد
دلي گفت: كه آخر چه بود حاصل من؟
عشق فرمود: تا چه بگويد اين دل من!
عقل ناليد: كجا حل شود اين مشكل من؟
مرگ خنديد: در اين خانهي ويرانهي من!
نفسی دیگر نیست
بسته راهش را بغض
بی صدا میگریم
به خودم میخندم
اشک در چشمم نیست
گونه هایم خشک است
اشک هم از من بیگانه جداست
به خودم میگفتم آنکه با من هست تا آخر این قصه خداست
حال میپرسم اگر هست کجاست؟
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم؟توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن تنگ تر گردد کمند
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
خیلی ازش خوشم اومدی!!یعنی عاشقش شدم!!
یکی روبهی دید بی دستو پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای!!!
یکدم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به جان ها نخرد طوفان را
از ما به روزگار حدیث وفا بس است
نگذاشتیم گر اثری یا گذاشتیم
دل به پیغام وفا هر کس که میآرد ز یارمرا به رندی و عشق ان فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار عالم غیب کند
دل به پیغام وفا هر کس که میآرد ز یار
میدهم تسکین و میدانم که حرف یار نیست
یار اگر ننشست با ما ، نیست جای اعتراضتاج شاهی طلبی ، گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه ی جمشید و فریدون باشی
یار اگر ننشست با ما ، نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود ، از گدایی عار داشت
یار اگر ننشست با ما ، نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود ، از گدایی عار داشت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت...............................تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشتتامل کنان در خطا و ثواب
به از ژاژخایان حاضر جواب
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
زمان خوشدلی دریاب و دریابتن را به قضا سپار و با درد بساز
کاین کهنه قلم ز بهر تو ناید باز
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |