هستی_101
عضو جدید
دست از طلب ندارم یا کام دل برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن در آید
دلق و سجاده ی حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کفساقی مهوش باشد
دست از طلب ندارم یا کام دل برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن در آید
دلق و سجاده ی حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کفساقی مهوش باشد
دوستت دارم ودانم که تویی دشمن جانم
ز چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم ز یمن همت اوست
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود![]()
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه ی تزور و ریا بگشایند
دمی با غم به سر بردن جهان یک دم نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کزین برتر نمی ارزد
دلا منال ز بیداد جور یار که یار
ترال نصیب همین کرد و این از ان دادست
تو را تیشه دادم که دشمن زنی
ندادم که دیوار مسجد کنی
یا رببه که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره بکس ننمود آن شاهد هر جایی
یا رب نظر تو برنگردد
برگشتن روزگار سهل است
تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم
ذاک دعوای وها انت و تلک الایام
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یار اگر ننشت با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
تو کر مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و در ان ظلمت شب آب حیاتم دادند
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود..........تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
.
.
دلی که صابر عاشق بود مگر سنگ است
ز عشق،تاب صبوری هزار فرسنگ است
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هرگزم یاد تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اگر داغ دل بود، ما ديده ايم
اگر خون دل بود، ما خورده ايم
اگر دل دليل است، آورده ايم
اگر داغ شرط است، ما برده ايم
مرو ای دوست مرو ای دوست
مرو از دست من ای يار که منم زنده به بوی تو
به گل روی تو
مروای دوست مرو اي دوست
بنشين با من و دل بنشين تا برسم مگر
به شب موی تو
تو نباشی چه اميدی به دل خسته من
تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
این طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته
موج، ماهیهای عاشق را به ساحل ریخته
هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی
مشکل توان نشستن در این چنین دیاری
ياد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و يار نبوديم و خدا با ما بود
تو را اتش عشق اگر پر بسوختدل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
وندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت
تو را اتش عشق اگر پر بسوختدل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
وندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت
تنها، به خدا، دلخوشي ما به دل ماستدل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
وندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |