دلا منال ز بیداد جور یار که یار
ترال نصیب همین کرد و این از ان دادست
تو را تیشه دادم که دشمن زنی
ندادم که دیوار مسجد کنی
دلا منال ز بیداد جور یار که یار
ترال نصیب همین کرد و این از ان دادست
تو را تیشه دادم که دشمن زنی
ندادم که دیوار مسجد کنی
یا رببه که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره بکس ننمود آن شاهد هر جایی
یا رب نظر تو برنگردد
برگشتن روزگار سهل است
تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم
ذاک دعوای وها انت و تلک الایام
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یار اگر ننشت با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
تو کر مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و در ان ظلمت شب آب حیاتم دادند
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود..........تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
.
.
دلی که صابر عاشق بود مگر سنگ است
ز عشق،تاب صبوری هزار فرسنگ است
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هرگزم یاد تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اگر داغ دل بود، ما ديده ايم
اگر خون دل بود، ما خورده ايم
اگر دل دليل است، آورده ايم
اگر داغ شرط است، ما برده ايم
مرو ای دوست مرو ای دوست
مرو از دست من ای يار که منم زنده به بوی تو
به گل روی تو
مروای دوست مرو اي دوست
بنشين با من و دل بنشين تا برسم مگر
به شب موی تو
تو نباشی چه اميدی به دل خسته من
تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
این طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته
موج، ماهیهای عاشق را به ساحل ریخته
هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی
مشکل توان نشستن در این چنین دیاری
ياد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و يار نبوديم و خدا با ما بود
تو را اتش عشق اگر پر بسوختدل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
وندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت
تو را اتش عشق اگر پر بسوختدل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
وندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت
تنها، به خدا، دلخوشي ما به دل ماستدل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
وندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
در پیش ماهرویان سر خط بندگی دهتنها، به خدا، دلخوشي ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشيد
.تنها، به خدا، دلخوشي ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشيد
ما چون زدری پای کشیدیم کشیدیماندر جمال یوسف گر دست ها بریدند
دستی به جان ما بر،میبین چه ها بریدیم
ما چون زدری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هرکس بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
مانده بودی اگر نازنینم
زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد و غمگین غربت
با وجود تو رنگ سحر داشت
تا تو مرا من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |