در طور لوای حق رب ارنی گویان//مستغرق دیداریم هی هی جبلی قم قم
هو! چه خبره !
یکی کافیه ها!
-----------------
شد می و نقل خوردنش عشرت و عیش کردنش//سخت شکست گردنش سخت صبور میرود
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات...مکن به فسق مباهات وزهدهم مفروش
دال نده شهید شدم
شب گشت ولیک پیش اغیار//روزست شب من از رخ یار
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم....که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
راستی هو لفظ خشنگی نیست ابجی یا داداش من
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش//خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
هو چیه؟
منظورم هووووووووو! اااااااااا چه زیاد!!!![]()
شمشاد خرامان کن واهنگ گلستان کن....تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی
فهمیدم خواستم اذیتت کنم...چقدم اذیت شدیی![]()
یک زمان ابری بیاید تا بپوشد ماه را//ابر را در حین بسوزد برق جان افزای عشق
قدحی در کش وسرخوش به تماشا بخرام....تاببینی که نگارت به چه ایین امد
دهان بر مینهاد او دست، یعنی دم مزن خامش//و میفرمود چشم او درآ در کار پنهانک
![]()
کاش هرگز در محبت شک نبود/تک سوار مهربانی تک نبود/کاش بر لوحی که در جان ودل است /واژه تلخ خیانت حک نبود
دوش ان صنم چه خوش گفت در دولت مغانم
گر بت نميپرستي تغيير ده قضا را
در همه عالم وفا داری کجاست
غم به خروارست غمخواری کجاست
درد دل چندان که گنجد در ضمیر
حاصلست از عشق دلداری کجاست
هنوزم چشاتو، پناهم میدونمتا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نهای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
هنوزم چشاتو، پناهم میدونم
ولیکن میدونم، که تنها میمونم
به چشمام نگاه کن، یه حس غریبی
نمیدونم چرا با، این دلم رقیبی
همه آرزوهام، شبیه سرابه
دیگه دلی نمونده، ببین که کبابه
برای دل من، دیگه نا نمونده
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست
خیال آب و گل در ره بهانه
همه در فکر
همه در عشق
منم غرّه ی روشن
منم دیو سیه روز
بیا یار دلم باش
که جز تو نبرم عشق
قرار عقل برفت و مجال صبر نماند
که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند
دلم محراب زیبایی چو ابروی تو میخواهد
بهانه كرده و تنها ،گل روی تو میخواهد
دلم محراب زیبایی چو ابروی تو میخواهد
بهانه كرده و تنها ،گل روی تو میخواهد
در این درگه که گه گه که که و که که شود
ناگه ز امروزت مشو غره که تا برهم زنی دیده نه این بینی نه ان!
در این درگه که گه گه که که و که که شود
ناگه ز امروزت مشو غره که تا برهم زنی دیده نه این بینی نه ان!
نه من از دست نگارین تو مجروحم و بس
که به شمشیر غمت کشته چو من بسیارند
دوری از تو قسمت ما شد خدا داند چرا
اشک و آه و ناله و ماتم یار ما شد خدا داند چرا
انان که خاک را که به نظر کیمیا کنند
آیابود که گوشه ی چشمی به ما نیگاه کنند
دل نبستم به وفای کس و در نگشادم
تا خیال قد و بالای تو در فکر منست
(سعدی)
تا تو نگاه میکینی کار من اه کردن است ای بفدای چشم تو این چه نگاه کردن است!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |