نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید....این دل شوریده تاآن جعدوکاکل بایدش
شعله خوی تو دست آورد بیرون ز آستین
سیلی بی طاقتی بر چهره سیماب زد
نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید....این دل شوریده تاآن جعدوکاکل بایدش
شـوق پـرکـشیـدن است در سرم قـبول کـن
دلشکسته ام اگر نمی پرم قبول کن
من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان
که من این راز توان دیدن و گفتن نتوان
دلا در عاشقي ثابت قدم باشندارد یاد چون من بی قراری صفحه دوران
که نامم همچو دست رعشه داران در نگین لرزد
دلا در عاشقي ثابت قدم باش
كه در اين ره نباشد كار بي اجر
داستان در پرده میگویم ولی....گفته خواهد شد به دستان نیز هم
داستان در پرده میگویم ولی....گفته خواهد شد به دستان نیز هم
سوتییی دادم ........عیب نداره سخت نگیر
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست...انجا جز انکه جان سپارند چاره نیست
در تکاپوهایش چیزی از معجزه آن سوترتوان در سایه دیوار خواب امن تا کردن
چرا کس در به روی دولت بیدار بگشاید؟
در تکاپوهایش چیزی از معجزه آن سوتر
ره نبرده ست به اعجاز محبت.چه دلیلی دارد؟
چه دلیلی دارد که هنوز
مهربانی را نشناخته است؟
تا چند ز یاران خبر از من پرسی؟
ای بی خبر از من خبر از خویشم نیست
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
در دامن این بحر فروزان گهری نیست
چون موج به امید که آغوش گشاییم؟
در دامن این بحر فروزان گهری نیست
چون موج به امید که آغوش گشاییم؟
من بودم دوش و گریه و سوز
وای ار گذرد چو دوشام امروز
لیلیست چو آب زندگانی
من تشنهجگر، چنانکه دانی
من بودم دوش و گریه و سوز
وای ار گذرد چو دوشام امروز
لیلیست چو آب زندگانی
من تشنهجگر، چنانکه دانی
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر تو ام کاری هست
تو صاحب منصبی جانا ز مسکینان نیندیشی
تو خواب آلوده ای بر چشم بیداران نبخشایی
تکیه بر اختر شب درد مکن کاین عیاریار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهدتکیه بر اختر شب درد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت
مکن به نامه سیاهی ملامت من مست
که آگهست که تقدیر بر سرش چه نوشت
تا نیاراید گیسوی کبودش را به
شقایق ها
صبح فرخنده
در آیینه نخواهد خندید
استاد ابتهاج
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
(شهریار)
ای دوست، ای دوست، ای دوست، ای دوست
جور تو از آن کشم که روز تو نکونست
مردم گویند بهشت خواهی یا دوست
ای بیخبران بهشت با دوست نکوست
تهران شکوفه باران است
ای مهربان که ساکن در غربتی
آن گل که در دلت به امانت ماند
وقت است بشکفد
پیغام ارتباط میان دو شهر
پیغام شادباش تو با عشق دوردست
محمد علی سپانلو
ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را
دشمن جانی و از جان دوستتر دارم تو را
از آن خورشید های همیشه در کودکی
از آن روزهای شکوفه تا سیب
و آن مشق های تا کتاب
که تو نبودی
تا همین یک بار دیگر که در سفرم
مادرم باز
به امامزاده های کنار راه سلام می کند
و نگاهش در انتهای دشت های چه دور
محو می شود
هیوا مسیح
در خرمی گشودی چو جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی ، چو شراب ناب دادی
همه کس نصیب دارد ز نشاط و شادی اما
به من فقیر مسکین ، غم بی حساب دادی
دردم از يار است و درمان نيز همیاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.
به یاد احمد شاملو
2 مرداد سالگرد درگذشتش بود.
یادش گرامی![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |