مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردمتو قرص ماهی و من کودکی که می خواهم
به قدر کاسه ای از حوض ماه بر دارم
جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردمتو قرص ماهی و من کودکی که می خواهم
به قدر کاسه ای از حوض ماه بر دارم
تو قرص ماهی و من کودکی که می خواهم
به قدر کاسه ای از حوض ماه بر دارم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها
من از یاد عزیزان یک نفس غافل نیم اما
نمی دانم که بعد از این کسی یادم کند یا نه؟
ایمن ز دشمنیم که با دشمنیم دوست
بنیان زندگی به مدارا گذاشتیم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
نقش خیال تو تا وقت صبحدم.....برکارگاه دیده بی خواب میزدم
نقش خیال تو تا وقت صبحدم.....برکارگاه دیده بی خواب میزدم
نقش خیال تو تا وقت صبحدم.....برکارگاه دیده بی خواب میزدم
نقش خیال تو تا وقت صبحدم.....برکارگاه دیده بی خواب میزدم
دلا تا كي در اين زندان فريب اين و آن بينيمن به خود می گویم:
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟؟
ما نگوییم بد و میل به نا حق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
من به خود می گویم:
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟؟
ما چون زدری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هرکس بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
رم دادن صید خود از اغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم رمیدیم[/QUO
مرا میبینی وهردم زیتدت میکنی در دم.....ترا میبینم ومیلم زیادت میشود هردم
دلا تا كي فريب اين و آن بيني
يكي زين چاه ظلماني برون شو تا جهان بيني
در این درگه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت چو از فردا نه ای آگه
در این درگه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت چو از فردا نه ای آگه
ما چون زدری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هرکس بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
رم دادن صید خود از اغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم رمیدیم[/QUO
مرا میبینی وهردم زیتدت میکنی در دم.....ترا میبینم ومیلم زیادت میشود هردم
منم گر بی وفا پس نیست در عالم وفاداری
تویی گر آشنا بیگانه در عالم نمی باشد
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
کشیدم دربرت ناگاه وشد درتاب گیسویت....نهادم برلبت لب را وجان ودل فدا کردم
من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان
که من این راز توان دیدن و گفتن نتوان
منم چون شاخ تشنه در بهاران
تویی همچون هوای ابر و باران
کشیدم دربرت ناگاه وشد درتاب گیسویت....نهادم برلبت لب را وجان ودل فدا کردم
منم چون شاخ تشنه در بهاران
تویی همچون هوای ابر و باران
نیست برلوح دلم جز الف قامت یار....چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
من مست غم عشقم با خنده خمارم کن
صیاد اگر هستی با بوسه شکارم کن
نیست پروای اجل دلزده هستی را
شمع ماتم ز چه دلگیر ز مردن باشد؟
من مست غم عشقم با خنده خمارم کن
صیاد اگر هستی با بوسه شکارم کن
نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید....این دل شوریده تاآن جعدوکاکل بایدش
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |