مشاعره با شعر سعدی

b65241

کاربر بیش فعال
دو صد مهره در یکدگر ساخته است
که گل مهره ای چون تو پرداخته است

تا دست‌ها کمر نکنی بر میان دوست


بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست


دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست


سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا دست‌ها کمر نکنی بر میان دوست


بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست


دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست


سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست


تو را عشق همچون خودی زآب و گل
رباید همی صبر و آرام دل
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

تو را که هر چه مرادست می‌رود از پیش

ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد


تو پادشاهی گر چشم پاسبانان همه شب

به خواب درنرود پادشا چه غم دارد


خطاست این که دل دوستان بیازاری

ولیک قاتل عمد از خطا چه غم دارد


امیر خوبان آخر گدای خیل توایم

جواب ده که امیر از گدا چه غم دارد..
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

تو را که هر چه مرادست می‌رود از پیش

ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد


تو پادشاهی گر چشم پاسبانان همه شب

به خواب درنرود پادشا چه غم دارد


خطاست این که دل دوستان بیازاری

ولیک قاتل عمد از خطا چه غم دارد


امیر خوبان آخر گدای خیل توایم

جواب ده که امیر از گدا چه غم دارد..



دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد


ای بوی آشنایی دانستم از کجایی

پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا دست‌ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست



دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست

سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو آن نه‌ای که دل از صحبت تو برگیرند
و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند

و گر به خشم برانی طریق رفتن نیست

کجا روند که یار از تو خوبتر گیرند..
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دل رفت و دیده خون شد و جان ضعیف ماند
وان هم برای آن که کنم جان فدای دوست



روزی به پای مرکب تازی درافتمش

گر کبر و ناز بازنپیچد عنان دوست
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
یکی به سمع رضا گوش دل به سعدی دار

که سوز عشق سخن‌ های دلنواز آرد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب

هزار مؤمن مخلص درافکنی به عقاب
با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را​
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را​

من که با مویی به قوت برنیایم ای عجب​
با یکی افتاده‌ام کو بگسلد زنجیر را​

چون کمان در بازو آرد سروقد سیمتن​
آرزویم می‌کند کآماج باشم تیر را​
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را​
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را​

من که با مویی به قوت برنیایم ای عجب​
با یکی افتاده‌ام کو بگسلد زنجیر را​

چون کمان در بازو آرد سروقد سیمتن​
آرزویم می‌کند کآماج باشم تیر را​

نه آنچنان بتو مشغولم ای بهشتی رو
که یاد خویشتنم در ضمیر می آید
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را​
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را​

من که با مویی به قوت برنیایم ای عجب​
با یکی افتاده‌ام کو بگسلد زنجیر را​

چون کمان در بازو آرد سروقد سیمتن​
آرزویم می‌کند کآماج باشم تیر را​

ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای
حسن تو جلوه می کند وین همه پرده بسته ای
 

Similar threads

بالا