در آغوش آنچنان گیرم تنت را//که نبود آگهی پیراهنت را
آن ترک پریچهر که دوش از بر ما رفت//آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت
در آغوش آنچنان گیرم تنت را//که نبود آگهی پیراهنت را
آن ترک پریچهر که دوش از بر ما رفت//آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم//عمری که بی حضور صراحی و جام رفتتاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
سلام به همه
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم//عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
دور از رخ تو دم بدم از گوشه چشمم//سیلاب سرشک آمد وطوفان بلا رفت
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هر شبنمی درین ره صد بحر آتشین است//دردا که این معما شرح و بیان ندارد
یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد//که از او خصم بدام آمد و معشوقه بکامدعایم گر نمیگویی به دشنامی عزیزم کن
که گر تلخ است، شیرین است از آن لب هر چه فرمایی
یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد//که از او خصم بدام آمد و معشوقه بکام
افسوس که شد دلبر و در دیده گریانمن از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را.......
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت بدر نرود
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند!
گل ادم بسرشتندو به پیمانه زدند!
تا سر به رهش هر قدمی فرش نماید//خورشید کمر بست چو آن یار سفر رفت
تا نیم قطره در قدح آبروی هست
قطع نظر ز آب بقا می توان نمود
دیگر به کجا می رود این سرو خرامان//چندین دل صاحب نظرش دست به دامان
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی.....بازم از پای در انداخته ای یعنی چه
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن / روز دگر به کندن دل زاین و آن گذشت
تاتو نیگاه میکنی کار من اه کردن است!
ای بفدای چشم تو این چ نیگاه کردن است!
تورا صبا و مرا آب دیده شد غماز//وگرنه عاشق و معشوق راز دارانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند
همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاستتا کی به تمنای وصال تو یگانه / اشکم شود از هر مزه چون سیل روانه
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |