خودتو با یه شعر وصف کن...!

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من حـرف های زیــادی بــرای گفـتن دارم

چشــم هایـم را ورق بـــــــزن


حــرف های نـاگفـته ام را خــــودت بــخوان

 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته ام
از خودم خسته ام
از شما
روزهای بی‌ حوصلگی
شب‌های کشدارِ تنهایی‌
از این شعر‌های تکراری
عشق ها
عاشقانه ها
حتی شکست‌های تکراری
از این حضور‌های مترسک وارِ پر از تردید
از امتدادِ مستمر چهار فصلی که از کفِّ ما میروند
بدون هیچ چ چ چ تغییر ... بدون هیچ تغییر
خالی‌ شده ام
خالی‌ میروم
هیچ فکری در سرم نمی‌‌ماند ... نمی‌‌آید که بماند
همین روز هاست که کاغذِ سفیدی به اشتراک بگذارم
فقط با یک امضا
یا چه میدانم
یک شکلک
یکی‌ از این قلب هایی‌ که همه برایِ هم میفرستند
یا دستی‌ که باید تکان بخورد ولی‌ نمیخورد
همین روز هاست که خودم را یک جایی‌ گم کنم
نه ... اینبار پشتِ دود سیگار نیست
یا میانِ انبوه واژه‌های بی‌ سرانجام
یا در سوگِ نیمه رفاقت‌های گاه و بیگاهی
این بار
در کوچه پس کوچه‌هایِ کودکیِ کسی‌
که زود بزرگ شد
نیمه برهنه
عصیانی
شورشی
و با دلی‌ پر بزرگ شد
کسی‌ که این روز‌ها ... عجیب خسته است
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نگاه کن که غم درون دیده ام

چگونه قطره قطره آب میشود

چگونه سایه سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب میشود

نگاه کن

تمام هستی ام خراب میشود

شراره ایی مرا به کام میکشد

مرا به اوج میبرد

مرا به دام میکشد

تمام آسمان من پر از شهاب میشود

تو آمدی ز دورها و دورها

ز سرزمین ابرها و نورها

نشانده ایی کنون مرا به زورقی

ز عاجها

ز ابر ها

بلورها

مرا ببرامید دلنواز من

ببر به شهر شعر ها و شورها

به راه پر ستاره می کشانیم

فراتر از ستاره مینشانیم

نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم

چه دور بود پیش از این زمین ما

به این کبود غرفه های آسمان

کنون به گوش من دوباره می رسد

صدای تو

صدای بال برفی فرشتگان

نگاه کن که من کجا رسیده ام

به کهکشان

به بیکران

به جاودان

کنون که آمدیم تا به اوجها

مرا بشوی با شراب موجها

مرا بپیچ در حریر بوسه ات

مرا بخواه در شبان دیر پا

مرا دگر رها نکن

مرا از این ستاره ها جدا مکن

نگاه کن که موم شب به راه ما

چگونه قطره قطره آب میشود

صراحی سیاه دیدگان من

به لای لای گرم تو

لبالب از شراب خواب میشود

به روی گاهواره های شعر من


نگاه کن

تو میدمی و آفتاب میشود......
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم آرزوی دیاری داردکه پروانه هایش

از دور زدن ِ شمع ِ دلهای بی آلایش آن ، پروا دارند


دلم بی تاب آسمانیست که

صیادانش روز و شب بدنبال صید محبت باشند تا دلی را نشانه روند

دلم هوایی آکنده از ابر میخواهد تا عاشقانه ببارد

وشقایق ها حتی در خواب ِعشق هم سیراب گردند

دلم زمینی می خواهد که

آهنگ تیشه ی فرهاد ازدفتر خاطرات شیرین گوشش فراموش نشده باشد.


دلم خلوتی خواهد تا بازیابی کنم گمشده ام را اگر یخبندان بگذارد!...




 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش می گفتی چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست
چگونه باور کنم نبودنت را، ندیدنت را؟
مگر می توان بود و ندید؟
مگر می توان گذاشت و گذشت؟
مگر می توان احساس را در دل خشکا ند؛ سوزاند؟
چه بی صدا رفتی
چه بی امید رها کردی دل را، آرزو را، حرف را
از بلبلک های باغ سراغت را گرفتم
خبری نداشتند
و خندیدند به حال زار من
که چگونه از نیامدنت، نپرسیدنت و خبر ندادنت، گرفته و نا توانم
آری آنها نیز نفهمیدند که بی تو چگونه سرکنم زندگی راشررم چیره شده .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

حکايت عجيبي ست رفتار ما آدمها، خدا ميبيند و فاش نميکند

مردم نميبينند و فرياد ميزنند...!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسـته شده ام از نگـ ـاه هاے نـاپـاک ...
از اینـ ـکه نگـاهت مـی کـ ـنند تا پـستی ها و بلـ ـندی هاے بـدنت را پـیدا کـنـند ...!
خسـته ام از زمــین و آدمهایـ ـش ...​


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قفـــلي زده امـــ به درگـاه ِ قلبـــ

کـه کليــد ِ عشقـــ هـمــ کـاري از پيـش نمـي بـرد

دلـمـــ تـرسيـده استـــ از هـوا و هوســـ هـايـي کـه

شـاه کلـيـد به همـــراه دارند

 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و اين منم
زني تنها
در آستانه فصلي سرد
در ابتداي درک هستي آلوده ي زمين
و يأس ساده و غمناک اسمان
و ناتواني اين دستهاي سيماني .
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت
امروز اواخر تیر ماه است
من راز فصلها را ميدانم
و حرف لحظه ها را ميفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاک پذيرنده
اشارتيست به آرامش

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

يک عالمه اتفاق محال ؛

دوره ام کرده اند

نه مي افتند

نه مي روند

فقط مي رقصند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

سر به هوا نیستــــم


امــــا


همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم


حال عجیبـــی ست


دیدن ِ همان آسمان که


شاید "تو"


دقایقی پیش


به آن نگاه کـــرده ای...!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

حیف است
تو باشی
و
من
عاشق تو
نباشم . . .


 

جین ایر

عضو جدید
سالهاست که درب خانه من
از جنس شیشه است
اگر دلتنگم شدی
با لهجه باران در بزن.
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اشتبــ ‌ـ ـاه منـ
اينـ بود
هر جا رنجيدم
ـ
لبخنــ ‌ـ ــد زدمـ ، فكـر كردنــد درد ندارد
سنگينــ تــر زدنــد ضــ ـ‌ ــربــهـ ها را


كــاشـ يكــے پيــدا مــےـشد كهـ
وقتــے مــےـديد گلويتــ بغضــ دارد

چشمانتــ بارانــ دارد
بهـ جاے آنكهـ بپرســد
: چته ؟ چــے شده ؟
بغلتــ كند و بگويـــد " گريهـ كنـ "


 

...SPARTACUS

عضو جدید
کاربر ممتاز
.من از نهایت شب حرف می زنم . .
اگر به خانه من آمدی برای من
یک چراغ بیاور و یک دریچه
که با آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دستم
به تو که نمی رسد،
فقط حریف واژه ها می شوم !
گاهی،
هوس می کنم،
تمام کاغذهای سفید روی میز را،
از نام تو پرکنم …
تنگاتنگ هم،
بی هیچ فاصله ای !!
از بس،
که خالــی ام از تو …
از بس،
که تو را کـم دارم …
آخر مگرکاغذ هم،
زندگی می شود ؟
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن ... شاملو

 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به چشمان پريرويان اين شهر
به صد اميد مي بستم نگاهي
مگر يك تن از اين ناآشنايان
مرا بخشد به شهر عشق راهي
به هر چشمي به اميدي كه اين اوست
نگاه بي قرارم خيره مي ماند
يكي هم، زينهمه نازآفرينان
اميدم را به چشمانم نمي خواند

غريبي بودم و گم كرده راهي
مرا با خود به هر سويي كشاندند
شنيدم بارها از رهگذاران
كه زير لب مرا ديوانه خواندند

ولي من، چشم اميدم نمي خفت
كه مرغي آشيان گم كرده بودم
زهر بام و دري سر مي كشيدم
به هر بوم و بري پر مي گشودم

اميد خسته ام از پاي ننشست
نگاه تشنه ام در جستجو بود
در آن هنگامه ي ديدار و پرهيز
رسيدم عاقبت آن جا كه او بود

دو تنها و دو سرگردان، دو بي كس"
ز خود بيگانه، از هستي رميده
از اين بي درد مردم، رو نهفته
شرنگ نااميدي ها چشيده

دل از بي همزباني ها فسرده
تن از نامهرباني ها فسرده
ز حسرت پاي در دامن كشيده
به خلوت، سر به زير بال برده

به خلوت، سر به زير بال برده
دو تنها و دو سرگردان، دو بي كس"
به خلوتگاه جان، با هم نشستند
زبان بي زباني را گشودند
سكوت جاوداني را شكستند

مپرسيد، اي سبكباران! مپرسيد
كه اين ديوانه ي از خود به در كيست؟
چه گويم! از كه گويم! با كه گويم!
كه اين ديوانه را از خود خبر نيست

به آن لب تشنه مي مانم كه ناگاه
به دريايي درافتد بيكرانه
لبي، از قطره آبي تر نكرده
خورد از موج وحشي تازيانه

مپرسيد، اي سبكباران مپرسيد
مرا با عشق او تنها گذاريد
غريق لطف آن دريا نگاهم
مرا تنها به اين دريا سپاريد


 

hamed_bluesky

عضو جدید
توبه بر لب٬
سبحه بر کف٬
دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده می آید ز استغفار ما
 

...SPARTACUS

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها,نبضم کند میزند...قلبم تیر میکشد...
دارم صدای خرد شدن احساسم را

لابلای چرخ دنده زندگی
میشنوم...
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم براي کسي تنگ است

که طلوع عشق را به قلب من هديه مي دهد

دلم براي کسي تنگ است

که با زيبايي کلا مش مرا در عشقش غرق مي کن


دلم براي کسي تنگ است
که تنم اغوشش را مي طلبد
دلم براي کسي تنگ است
که قلب من براي داشتنش عمرها صبر مي کند
 

...SPARTACUS

عضو جدید
کاربر ممتاز
چندی است خالی شده ام
از بودن
از تردید
نوعی بی حسی تلخ
ویا دردی که شورش را دراورده است
موریانه ها تابوتم را میجویند
و درعالم ارواح خود را به زنده ها پیوند میزنم
حسته ای بی احساس
خشک و بی روح
شبیه سایه ی تو
پر از تکرار هایی که بویی از خاطره ندارند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باران می بارد
گل می روید
رنگین کمان هم

زندگی جاری است!

من نابینایِ طبیعتم

بی تو...!

----------
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باز هم...

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]باز هم...[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]باز هم آسمان ابری شد و باران بارید و هوا لطیف شد و زمین پر طراوت اما...[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]اما هنوز هم تو نیامدی! [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]باز هم آسمان بارید و با تو بودن قسمتمان نشد [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]قسمتمان نشد که این لطافت را با ظهور تو تجربه کنیم [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]من بودم و یاد تو خدا بود و باران [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]و من با خود می اندیشیدم که چند باران دیگر را با تو خواهیم بود![/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]خدا را چه دیدی؟! شاید تا باران دیگر تو هم آمده باشی[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]و شاید باران دیگر را با ظهور تو تجربه کنیم ...[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]باز هم باران بارید و هنوز هم آن مرد در باران نیامده است [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]خداکند تا باران دیگر آمده باشد...[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]الهم عجل لولیّک الفرج[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]​
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنهء کفش فرارو ور کشید
آستین همت رو بالا زد و رفت

یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشهء فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوٌا زد و رفت
دفتر گذشته ها رو پاره کرد
نامهء فرداها رو تا زد و رفت

زنده ها خیلی براش کهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت

هوای تازه دلش میخواست ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت
دنبال کلید خوشبختی می گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت

 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
گز می کنم خیابان های چشم بسته از بر را
میان مردمی که حدوداً می خرند و
حدوداً می فروشند
در بازار بورس چشم ها و پیشانی ها

و بخار پیشانیم حیرت هیچ کس را بر نمی انگیزد
 

Similar threads

بالا